در این باره اقوال مختلفی بیان شده است؛ از جمله:
1. بعد از جنگ صفین و جدا شدن از سپاه حضرت علی;، خوارج تصمیم گرفتند «نهروان» را پایگاه خود قرار دهند. در جریان حرکت خود به سوی نهروان با عبدالله بن خباب بن ارت و همسرش برخورد کردند. به او گفتند: یکی از احادیثی را که از پیامبرخداa شنیدهای برای ما بازگو کن.
پاسخ داد: پدرم برایم نقل کرد که پیامبرخداa فرموده است: «پس از من فتنهای وقوع خواهد یافت که در آن نشسته، بهتر از ایستاده، و ایستاده بهتر از رونده و رونده بهتر از دونده است و هر کس را ممکن باشد که در این فتنه کشته شود، برای او بهتر است تا کشنده باشد.»
سپس به او گفتند: درباره ابوبکر و عمر چه میگوئی؟ وی آن دو را ستایش کرد، همچنان که عثمان را در شش سال اوّل خلافتش ستود.
و چون درباره حکمیّت از او پرسیدند، پاسخ داد: همانا علی; به کتاب خدا از شما داناتر، و در محافظت بر دینش سختتر و بینش او بیشتر است.
به او گفتند: تو از مردان بر اساس نام آنها پیروی میکنی. سپس او را به کنار رودخانه کشانیدند و او در حالی که قرآن به گردنش آویزان بود، به کتاب خدا پناهنده شد. گفتند: همین قرآن که به آن پناهنده شدهای دستور کشتن تو را به ما میدهد.
سپس سر از تنش جدا کردند. پس از آن به سراغ زنش رفتند و شکم او را پاره کرده و جنین او را بیرون آوردند. پس از کشتن آن با یک نصرانی برای خرید درخت خرمائی وارد معامله شدند تا از میوه آن استفاده کنند. نصرانی درخت را رایگان به آنها بخشید. آنان نپذیرفتند و جز با دادن بهای آن حاضر به تصرّف در آن نشدند. نصرانی به آنها گفت: آنچه از شما میبینم بسیار شگفتآور است. مردی مانند عبدالله بن خبّات را میکشید ولی درخت خرمائی را بدون پرداخت بهاء آن نمیپذیرید.[1]
2. خوارج، عبدالله و همسرش را در مسیر بصره به کوفه دستگیر کردند[2] و نظر وی درباره را حضرت علی; قبل از حکمیت و پس از آن را جویا شدند و وی را از شیفتگان حضرت علی; یافتند.[3]
خوارج ابتدا به عبدالله امان داده و از او خواستند حدیثی از پیامبراکرمa نقل کند، عبدالله گفت: پدرم از رسول خداa روایت کرده است، بعد از من فتنهای پیش میآید که قلب مَرد در آن میمیرد، همچنان که بدنش میمیرد، شب مؤمن است و روز کافر.» این حدیث به مذاق آنان خوش نیامد و گفتند: به خدا سوگند، تو را طوری خواهیم کشت که قبل از تو کسی آن طور کشته نشده باشد.
آن گاه وی را گرفته و دستهایش را بستند. وی را همراه همسرش که حامله بود به زیر درخت خرمایی آوردند. در این هنگام خرمایی از آن درخت بر زمین افتاد، یکی از خوارج آن خرما را خورده و مورد اعتراض دوستانش قرار گرفت که آیا بدون اجازه خرمای دیگری را میخوری. مرد خرما را از دهان بیرون انداخت. یکی از خوارج شمشیر کشید و خوکی از اهلذمّه را کُشت. بعضی از همراهان، معترض شدند. مردی که خوک را کشته بود، نزد صاحب آن رفته و صاحب آن را راضی کرد.
ابنخباب وقتی کارهای آنان را دید، گفت: اگر شما در آنچه انجام میدهید صادق باشید، آسیبی از شما به من نخواهد رسید. به خدا سوگند من در اسلام کاری انجام ندادهام که موجب بیرون رفتن من از اسلام گردد. من مؤمن هستم، شما به من امان دادید.[4]
خوارج گفتند: کشتن تو و این خوک برای ما یکسان است و وی را به شهادت رسانده[5] و خونش در آب جاری شد. سپس به سراغ همسر عبدالله رفتند، وی گفت: من زنم آیا از خدا نمیترسید. اما آنان شکشمش را پاره کردند[6] و جنین او را نیز سر بریدند.[7]
قاتل وی «مسعر بن فدکی تمیمی» بود.[8] ابنخبّاب را اوّلین شهید، توسط خوارج دانستهاند.[9]
[1] - الکامل، مبرّد، ج2، ص143؛ شیعه در برابر معتزله و اشاعره(الشیعة بین الأشاعرة و المعتزلة)، هاشم معروفالحسنی، ترجمه سیدمحمدصادق عارف، نشر بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول 1371، ص 51 و 52
[2] - أسدالغابة،ج۳، ص۱۱۹
[3] - إحقاقالحق، الشوشتری،ج۳۲، ص۵۳۳؛ امامت وت، ابن قتیبه دینوردی، ترجمه، ص۱۷۵
[4] - امامت وت، ابن قتیبه دینوردی، ترجمه، ص۱۷۵
[5] - موسوعة التاریخ الإسلامی، الیوسفی الغروی،ج۵، ص۲۳۸
[6] - أسدالغابة،ج۳، ص۱۱۹
[7] - امامت وت، ابن قتیبه دینوردی، ترجمه، ص۱۷۵
[8] - الفصول المهمة، ابن صباغ المالکی،ج۱، ص۴۵۵، پاورقی
[9] - شرح الأخبار، القاضی نعمان، ج۲، ص۱۸
درباره این سایت