در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]
«در اصطلاح شیعه غیبت، اسم زمانی است که شیعیان نه دسترسی به پیغمبر دارند نه به امام ع و نه نائبهای خاص آن حضرت، بلکه امور شیعه در آن زمان به نائبهای عام واگذار شده است. و غرض از نائبهای عام این است که امام زمان(عج) یک صفاتی را به طور کلّی بیان فرموده و دستور داده است که هر کس دارای این صفات بود از او تقلید کنید.
و فقهای ما هنگامی که درباره این صفات بحث میکنند آنها را به چند شرط که اهم آنها «افقهیت» یعنی در علم فقه داناتر از دیگران بودن، و «عدالت» یعنی ایمان و پرهیزکاری به حدی که انسان را از ارتکاب محرّمات و ترک واجبات نگهداری کند، و «تشیع» یعنی معتقد بودن به مذهب حقه دوازده امامی، میباشد، تفسیر میکنند.
اما راجع به تعیین شخصی که دارای این صفات هست، نه خود امام ع مستقیماً دخالت فرموده که مثلاً بفرماید فلان مجتهد نائب من است و نه صددرصد به آراء عامه و انتخابات و دموکراسی واگذار کرده است، بلکه به تشخیص اهل خبره و دانشمندانی که بتوانند اعلم را از غیر اعلم تشخیص دهند و یا شیاع و شهرتی که منشأش همان اجماع اهل علم و اهل خبره میباشد، واگذار کرده است.»
در کتاب اصول تشیع آمده است:
سنت عبارت است از گفتار و کردار و امضای معصوم نسبت به عمل کسی؛ مثلاً گاهی رسول اکرم ص میفرمایند: «نماز صبح دو رکعت است.»؛ گاهی خود آن حضرت ص نماز صبح را دو رکعت میخوانند؛ و گاهی نیز شخصی در حضور آن حضرت ص نماز صبح را دو رکعت میخواند و حضرت ص هم ملتفت میشود به عمل او و چیزی نمیگوید.[1]
سوال:
آیا امامان و پیامبران معصوم، قدرت بر گناه دارند یا ندارند؟ زیرا اگر قدرت بر گناه داشته باشند نمیشود به آنها در راه رسیدن به کمال اعتماد کرد، از آنجا که احتمال دارد مرتکب گناه شوند و ما بیخبر باشیم، و اگر قدرت بر گناه نداشته باشند که اصلاً عصمت و اعمال نیک آنها ارزشی ندارد.
در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]
پاسخ:
صادر شدن معصیت از پیامبران و امامان محال است در عین حالیکه تحت قدرت و اراده آنها است، یعنی چون هیچگاه اراده گناه نمیکنند لذا صدور گناه از آنها محال است نه اینکه چون محال بوده آنها هم اراده نکردهاند. به اصطلاح دیگر نباید محال ذاتی را با محال وقوعی با هم خلط کرد. در بحث عصمت، محال وقوعی مطرح است نه ذاتی.
[1] - اصول تشیع، انصاری زنجانی، ص 40
در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]
معنای امامت به طور فشرده عبارت است از «شریک قرآن» یا «همتای قرآن». چنانچه بزرگترین دلیل امامت که حدیث ثقلین باشد به این نکته اشاره میکند. یعنی امام از نظر علمی همانند قرآن است، همانطوریکه درباره قرآن آیه شریفه میفرماید: «وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ؛[2] هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتابِ بیان کننده وجود دارد»؛ درباره امام[3] هم میفرماید: «وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ؛[4] و هر چیزی را در (قلب و جان) پیشوا و امامِ بیان کننده، برشمردیم.»
پس امام باید به تمام قرآن محیط و عالم باشد، با این فرق که قرآن به طور مجمل همه چیز را دارد، لذا در آیه میفرماید همه تر و خشک در کتاب هست و دیگر نفرموده است که چگونه است، آیا به نحو اجمال یا تفصیل؛ اما درباره امام نمیفرماید که همه چیز در ذات امام هست، بلکه میفرماید: «احصیناه» یعنی همه چیز را یک یک برشمردیم، زیرا احصاء به معنی این است که چیزی را یک یک از اول تا آخر به طور تفصیل بشماری، و درباره علم امام میفرماید اِحصاء کردیم، یعنی علمش بسیار محیط و گسترده است، البته این از ناحیه ما است نه اینکه با تعلم و آموزش باشد.
و این است مراد ما از اینکه گفتیم امام از نظر علمی همتای قرآن است، یا در زیارت امام زمان عرض میکنیم: «السلام علیک یا شریک القرآن» و عقلاً هم باید چنین کسی پیشوا و مرجع علمیِ امت باشد.
و امام پیشوائیِ عملیِ امام به واسطه عصمت اوست، معنای عمصت هم وقتی دقت کنیم برگشتش به این است که گفتار و کردار او صددرصد از اول عمر تا آخر عمر طبق قرآن و موافق آن باشد، به طوریکه اگر قرآن بنا باشد به شکل یک انسان مجسّم شود، به شکل امام درآید، و اگر وجود خارجی امام را با تمام اوصاف و افعالش از عالم وجود خارجی به مرحله وجود لفظی یا کتبی برگردانیم همان قرآن خواهد شود بدون تفاوت.
و این است معنای اینکه امام در صفین به خوارج فرمود: این قرآنها که بر سر نیزهها بلند کردهاند قرآن صامت و ساکت است و من قرآن ناطقم.
پس نتیجه این شد که امامت یعنی پیشوائی علمی و عملیِ امت و مفسّرِ قرآن بودن در علم و عمل، چه اعمال فردی و چه اعمال ی و حکومتی.
در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]
معنای حقیقی ولی و مولا غیر از اولی به تصرف بودن چیزی نیست. و بر فرض اینکه چند معنی داشته باشد، در حدیث غدیر، قرائن قطعیه معنای أولی به تصرّف را تعیین میکند. آن معنائی که شیعه برای ولایت قائل است همان است که آیه شریفه برای رسول اکرم ص قائل شده است؛ آنجا که می فرماید: « النبیّ أولی بالمؤمنین من أنفسهم؛ پیغمبراکرم ص به مؤمنان از خودشان أولی به تصرّف است.» و همین معنی در لغت برای کلمه مولی و ولیّ ثابت است.
مثلاً مالکِ عبد را مولی میگویند به خاطر اینکه از خود عبد بیشتر حقِّ تصرّف در او را دارد، سرپرستِ طفل یا دیوانه را ولیّ میگویند چون در مال طفل یا مجنون از خود آنها بیشتر حقّ تصرّف دارد.
در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]
نبوّت یعنی مأموریت مستقل از طرف خداوند متعال برای ابلاغ احکام و ارشاد خاص و عام، چه این مأموریت در خواب به او الهام شود چه در بیداری، چه به واسطه ملکی باشد و چه بلاواسطه از حق تعالی الهام بگیرد.
خلاصه کسیکه منصب پاسداری و راهنمائی را خداوند متعال مستقلاً به او مرحمت فرماید ولو نسبت به محیط کوچکی، او نبیّ است. لذا نباید با امامت اشتباه شود، زیرا امامت به معنای نیابت و معاونتِ پیغمبر است نه مأموریت بالاصالة و مستقل.
بنابراین هارونْ امام و وصیِّ حضرت موسی ع نیست، بلکه مانند خود حضرت موسی ع پیغمبر است، زیرا خداوند متعال مستقلاً به هر دو خطاب فرمود:«اذهبا الی فرعون؛ یعنی هر دو به سوی فرعون بروید.»[2]؛ ولی یوشع بن نون چون جانشین حضرت موسی ع بوده، پس وصی و امام است نه پیغمبر.
و اما سائر جهات مانند شنیدن صدای جبرئیل ع، الهام شدن به قلب، بلندی مقام و در تمام اینها ممکن است امام با پیغمبر شریک باشد. از نظر مقام، شیعه معتقد است که مقام ائمه اطهار ع از پیغمبران بالاتر است، چنانکه شیخ مفید رساله مستقلّی در این باب تألیف فرموده و این مطلب هیچ منافاتی ندارد، زیرا چه بسا وزیرِ یک پادشاه، از پادشاه دیگری مهمتر باشد. نخست وزیر مملکتی ممکن است از رئیس جمهور مملکت دیگر مهمتر باشد. (بنابراین ائمه اطهار ع اگرچه از پیغمبر خودشان ص بالاتر نیستند، ولی از پیغمبران دیگر بالاتر هستند.) و این نکته از بزرگی مقام پیغمبر خاتم ص است و از بزرگی خدائی است که این مقام را به محمد ص و آل محمد ع عطا فرموده، نه از پستی مقام انبیای گذشته ع.
همچنین مسأله شنیدن صدای فرشته توسط حضرت زهرا(س) و روایاتی که ائمه اطهار ع را «محدث» یعنی کسی که صدای ملک را میشنود و خود او را نمیبیند معرفی کرده، و همچنین روایاتی که برای ائمه اطهار ع الهام قلبی و علم غیب و امثال آن از طرف خدای بزرگ را اثبات کرده، هیچوقت نباید اینها را به معنی اثبات لوازم نبوت برای امام فرض کرد، زیرا یگانه فرق اساسی بین پیغمبر و امام همان اصالت و تبعیت در مأموریت تبلیغی میباشد و وحشت بعضیها از اثبات این صفات برای امام از جهت تمیز کامل ندادن و درست نفهمیدن معنی نبوت و امامت است.
مرحوم شیخ مفید میفرماید: «به درستیکه عقلاً مانعی نیست از اینکه بر ائمه اطهار ع وحی نازل شود درحالی که آنها امام باشند نه پیغمبر، همانا خداوند متعال بر مادر حضرت موسی ع وحی فرستاد که آن بچه را شیر بده و هنگامی که ترسیدی بر آن، او را در دریا بینداز و نترس و غمگین مباش، به درستیکه ما او را به تو برمیگردانیم و او را از پیغمبران مرسل قرار میدهیم. پس از آن مادر موسی ع صحّت وحی را فهمید و حال آنکه نه نبی بود نه رسول بود و نه امام.»[3]
سوال:
آیا بوسیدن مهر و ضریح و و یا گذاشتن مهر در نماز یا طواف دور ضریح و اموری از این قبیل همانطور که وهابیت معتقد هستند، شرک محسوب میشود؟
پاسخ:
در نگاه شیعه، اموری از این قبیل کفر و شرک محسوب نمیشود، زیرا اشتباهی که در نظر شبهه کننده وجود دارد خلط بین مسجد و مسجود، معبد و معبود است. مُهر، مسجد (محل سجده) است نه مسجود تا بگوئیم پس این مسجود(مهر)، در کنار مسجود دیگر یعنی خداوند متعال قرار گرفت، پس شرک و کفر است. اگر این چنین بود هر اهل نمازی از جمله اهل تسنن مشرک بودند، زیرا سر گذاشتن بر قالی و . نیز شرک محسوب میشد.
نکته دیگر اینکه بوسیدن و طواف و اموری از این قبیل نیز شرک محسوب نمیشود، زیرا حرم و ضریح، معبد(محل عبادت و راز نیاز) است نه معبود، تا دو معبود در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند پس شرک است.
بنابراین در تمام این امور، آن کسی که عبادت میشود و معبود و مسجود است خداوند متعال است.
پاسخ:
یکی از انواع روزههای حرام «روزه وصال» است[1] که به دو صورت قابل تفسیر است:
1. در وقت نیّت روزه، قصد تأخیر افطار تا سحرِ روز بعد را داشته باشد؛ یعنی شام و سحر را یکی کند.[2] امام صادق(ع) فرمودند: «الْوِصَالُ فِی الصِّیَامِ أَنْ یَجْعَلَ عَشَاءَهُ سَحُورَه؛ وصال در روزه یعنی غذایش را تنها در سحر بخورد.»[3]
2. در وقت نیّت، قصد روزه گرفتن دو روز پشت سر هم راداشته باشد، بدون آنکه در شب، روزه خود را افطار کند.[4]
پیامبراکرم(ص) فرمودند: «لَا وِصَالَ فِی صِیَامٍ یَعْنِی لَا یَصُومُ الرَّجُلُ یَوْمَیْنِ مُتَوَالِیَیْنِ مِنْ غَیْرِ إِفْطَارٍ؛ وصال در روزه نباید باشد، یعنی نباید دو روز پشت سر هم و بدون افطار روزه بگیرد.»[5]
اما اگر از ابتدا قصد وصل کردن نداشته باشد، حرام نیست.[6]
روزه وصال به دلایلی حرام است:
الف) روایات ناظر به حرمت این نوع از روزه؛ مانند «صَوْمُ الْوِصَالِ حَرَامٌ؛ روزه وصال حرام است.»؛[7] و «لَا وِصَالَ فِی صِیَامٍ .؛ وصل در روزه وجود ندارد.»[8]
ب) بدعت بودن روزه وصال؛ زیرا خداوند متعال روزه از اذان صبح تا شب را واجب کرده؛ لذا کسی بیشتر از این مقدار روزه بگیرد، بدعت در دین گذاشته که حرام است.[9]
ج) اجماع فقهاء بر حرمت روزه وصال.[10]
[1] - علامه حلّی، حسن بن یوسف، منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، ج 9، ص 400، مشهد، مجمع البحوث الإسلامیة، چاپ اول، 1412ق.
[2] - علامه حلّی، حسن بن یوسف، مختلف الشیعة فی أحکام الشریعة، ج 3، ص 507، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1413ق.
[3] - کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ی، محمد، ج 4، ص 95 – 96، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[4] - مختلف الشیعة فی أحکام الشریعة، ج3، ص: 507
[5] - کافی، ج 4، ص 92.
[6] - عاملی(شهید اول)، محمد بن مکی، غایة المراد فی شرح نکت الإرشاد، محقق، مصحح، مختاری، رضا، ج 1، ص 351، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1414ق.
[7] - کافی، ج 4، ص 85.
[8] - همان، ص 92.
[9] - غایة المراد فی شرح نکت الإرشاد، ج 1، ص 351.
[10] - میرزای قمّی، ابو القاسم بن محمد حسن، غنائم الأیام فی مسائل الحلال و الحرام، ج 6، ص 113، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1417ق.
پاسخ:
اگر مجسمه انسانِ عریان به گونهای باشد که معمولاً محرّک شهوت است، نگاه عمدی به آن - بنابر احتیاط - جایز نیست.
پاسخ دفاتر مراجع عظام تقلید نسبت به این سؤال، چنین است:[1]
حضرت آیت الله العظمی ای (مد ظله العالی):
اگر مستم مفسده و ریبه باشد، جایز نیست.
حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مد ظله العالی):
با شهوت جایز نیست، بلکه بدون شهوت بنابر احتیاط واجب جایز نمیباشد.
حضرت آیت الله العظمی شبیری زنجانی (مد ظله العالی):
اگر نوعاً محرّک باشد جایز نیست.
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی):
احتیاط، ترک است.
حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دامت برکاته):
1. اگر مجسمه زن مسلمانی باشد که او را میشناسد، نگاه کردن به عورت و قسمتهایی از بدن که وی معمولاً آن ها را میپوشاند، چه با لذت و چه بدون لذت حرام است و نگاه به سایر قسمتها بدون قصد لذت اشکال ندارد و اگر او را نمیشناسد، نگاه کردن به عورت وی حتی بدون لذت حرام است ولی نگاه به غیر از عورت بدون قصد لذت حرام نیست.
2. اگر مجسمه مرد مسلمان باشد، نگاه کردن به عورت وی حتی بدون لذت حرام است، ولی نگاه به غیر از عورت بدون قصد لذت حرام نیست.
3. اگر مجسمه زن یا مرد غیر مسلمان باشد، بنابر احتیاط واجب، نگاه کردن به عورت وی حتی بدون لذت، حرام است، ولی نگاه به غیر از عورت بدون قصد لذت حرام نیست.
4. اگر مجسمه یک آدم خیالی و غیر واقعی باشد، نگاه کردن به بدنش بدون قصد لذت، حرام نیست.
[1] - استفتا از دفاتر آیات عظام (مد ظلهم العالی) توسط سایت اسلام کوئست: http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa79255 ، کد سایت fa79255 کد بایگانی 96831 نمایه نگاه کردن به مجسمه عریان
نماز غفیله به دو رکعت نمازی گفته میشود که با آیات و قنوت خاص بعد از نماز مغرب خوانده میشود. این نماز به نامهای «غفیله»، «دو رکعتِ غفلت» و «دو رکعتِ زمانِ غفلت» مشهور شده است.
علت این نامگذاری این است که نماز غفیله بین نماز مغرب و عشاء که به آن، زمان غفلت گفته میشود خوانده میشود. همانگونه که از امام باقر(ع) نقل شده که فرمودند:
«از زمان غروب خورشید تا زمان از بین رفتن شفق (سرخی مغرب)، ابلیس لشکریان شبانهاش را به کار گمارده و میگستراند. او لشکریان روزش را نیز از زمان طلوع فجر(اذان صبح) تا طلوع خورشید میگستراند. و پیامبر خدا(ص) میفرمود: در این دو زمانِ خاص، زیاد به یاد خدا باشید و از شرِّ ابلیس و لشکریانش به خدا پناه ببرید و فرزندانتان را در این دو زمان در پناه خدا قرار دهید که این دو زمان، زمان غفلت است».[1]
همچنین امام صادق(ع) فرمودند که پیامبر خدا(ص) فرموده: «در زمان غفلت نماز مستحبی بخوانید. هرچند دو رکعت نماز خفیف باشد. چرا که این دو رکعت، موجب ورود به بهشت میشود. از پیامبراکرم(ص) پرسیدند: زمان غفلت چیست؟ فرمودند: بین نماز مغرب و عشاء».[2]
سوال:
اگر در مضاربه، عامل به جای کار و کسب سود، از اموال دیگران، به طرفهای عقد سود پرداخت کند، حکم آن چیست؟ به عبارت دیگر شخصى با دیگرى عقد مضاربه بسته و سرمایه را به او داده و از او سود میگرفته است. بعداً معلوم شده که عامل با سرمایه کار نمىکرده و سود وى را پرداخت کرده و این سودها از مال مردم بوده است، در این صورت مالک چه وظیفه اى دارد؟
پاسخ:
اگر به مفاد عقد مضاربه عمل نشود، قرارداد صحیح نبوده و پرداخت سود وجاهت شرعی ندارد. اگر مالک سرمایه، بداند که سود دریافتی، عین مبالغی است که عامل جهت مضاربه از دیگران گرفته است باید آنها را به صاحبانش برگرداند و در صورت عدم شناخت یا دسترسی به آنها، باید آن مبالغ را صدقه دهد.
اگر مالک سرمایه، اطمینان ندارد که عامل، سود را از اموال دیگران پرداخت کرده است و از طرفی هم عامل - با علم به بطلان قرارداد - راضی به پرداخت سود باشد، حکم هدیه را داشته و دریافت و استفاده از سود مذکور اشکالی ندارد.
پاسخ دفاتر مراجع عظام تقلید نسبت به این سؤال، چنین است:[1]
حضرت آیت الله العظمی ای (مد ظله العالی):
دریافت مبالغ مذکور به عنوان سود صحیح نیست.
حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مد ظله العالی):
اگر مالک، وی را مم به پرداخت سود نکرده و عامل در فرض علم به بطلان قرارداد، باز هم راضی به پرداخت سود باشد، اشکال ندارد.
حضرت آیت الله العظمی شبیری زنجانی (مد ظله العالی):
پرداخت سود بدون عمل به مضاربه وجاهت شرعی ندارد و اگر شخص با توجه به مسئله، سود مذکور را مجاناً میداده در صورت ذی رحم بودن و یا مصرف پول، کسی ضامن آن نیست، ولی اگر به خیال صحت مضاربه، این کار را انجام میداده میتواند به سودهایی که داده رجوع کند.
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی (مد ظله العالی):
اگر علم داشته باشد که سود پرداخت شده، عین مبالغی است که از دیگران جهت مضاربه گرفته، باید آنها را به صاحبان خود برگرداند.
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی):
سودهایی که از مال دیگران بوده، جنبه ربا دارد و حرام است و باید برگردانده شود.
حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دامت برکاته):
این فرد باید مبالغی را که دریافت کرده است، به مانند امانت محافظت کند و در اولین فرصت ممکن آن را به صاحبانش برگرداند و اگر صاحبان این مبالغ را نمیشناسد یا در دسترس نیستند، باید از طرف ایشان صدقه بدهد؛ البته اگر صاحبان پیدا شوند و به صدقه راضی نباشند، باید آن مبالغ را به ایشان بپردازد. بنابر احتیاط واجب صدقه دادن در این موارد باید با اجازه مجتهد جامع الشرایط باشد.
[1] - استفتا از دفاتر آیات عظام (مد ظلهم العالی) توسط سایت اسلام کوئست: http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa48429 ، کد سایت fa48429 کد بایگانی 59640 نمایه سود مضاربه غیر واقعی
پاسخ:
انسان قبل از رسیدن به سن بلوغ، تکلیف شرعی ندارد و در صورت ارتکاب کارهایی که گناه محسوب میشود، عقابی برای او نخواهد بود. البته برخی مراجع[1] میگویند اگر فرد نابالغ، زشتی عملش را درک کند، در قبال انجام آن مسئول است. در هر صورت، لازم است والدین در تربیت دینی فرزندان خود نهایت اهتمام را داشته باشند.
پاسخ دفاتر مراجع عظام تقلید نسبت به این سؤال، چنین است:[2]
حضرت آیت الله العظمی شبیری زنجانی (مد ظله العالی):
خودش تکلیفی ندارد و عقاب نمیشود، اما اگر خوف این باشد که با عادت به این امور، بعد از بلوغ نیز مرتکب آن شود باید منع شود. در غیر این صورت نیز شایسته است که والدین در تربیت دینی فرزندان خود نهایت اهتمام را داشته باشند.
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی (مد ظله العالی):
تکلیفی متوجه طفل نیست، ولی بر ولیّ او شرعاً لازم است او را از این امور حفظ کند.
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی):
در صورتی که قبح و زشتی این اعمال را میدانسته، مسئولیت دارد.
حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دامت برکاته):
چون قبل از سن بلوغ بوده، گناهی نکرده است و الآن شرعاً تکلیفی ندارد.
[1] - آیت الله مکارم شیرازی.
[2] - استفتا از دفاتر آیات عظام (مد ظلهم العالی) توسط سایت اسلام کوئست: www.islamquest.net/fa/archive/question/fa76049 ، کد سایت fa76049 کد بایگانی 92916 نمایه ارتکاب گناه قبل از بلوغ
پاسخ:
غسل جمعه؛ از سنت های مورد تأکید پیامبر خدا(ص) بوده و در احادیث معصومین(ع) بر انجام آن سفارش شده است.
در کتب فقهی نیز، غسل جمعه یکی از غسل های مستحب شمرده شده است که وقت انجام آن، از اذان صبح روز جمعه تا ظهر آن است و بهتر است نزدیک ظهر به جا آورده شود. پس اگر تا ظهر انجام نشد، بهتر است بدون نیّت ادا یا قضا و به قصد ما فی الذّمه، تا غروب روز جمعه انجام شود. حتی اگر فرد، در روز جمعه غسل را انجام نداد، مستحبّ است از صبح شنبه تا غروب، قضاى آن را به جا آورد.
شایان ذکر است، کسى که می ترسد[1] در روز جمعه آب پیدا نکرده و موفق به انجام غسل جمعه نمی شود، می تواند روز پنج شنبه غسل را انجام دهد، بلکه اگر در شب جمعه غسل را رجاءً (و به امید رسیدن به ثواب) به جا آورد، صحیح است.[2]
بنابر این انجام غسل، در شب جمعه نیز به امید ثواب صحیح است.
[1] - آیت الله وحید: (کسی که میداند).
[2] - امام خمینى، سید روح اللّٰه، توضیح المسائل (محشّٰى - امام خمینى)، ج1، ص 359، م 644، دفتر انتشارات اسلامى، قم، هشتم، 1424 ه ق؛ وحید خراسانى، حسین، توضیح المسائل، ص 130، م 650، مدرسه امام باقر (ع)، قم، نهم، 1428ق؛ سبحانى، جعفر، رساله توضیح المسائل، ص 201، م 551، مؤسسه امام صادق (ع)، قم، سوم، 1429ق.
این کتابها عبارتند از:
1) الکافی فی اصول الدین، محمد بن یعقوب کلینی رازی بغدادی (329 هـ/941 م).
2) من لایحضره الفقیه، محمد بن بابویه رازی قمی مشهور به «شیخ صدوق» (386 هـ/978م)
3) تهذیب الاحکام، محمد بن حسن طوسی مشهور به «شیخ الطائفه» (395هـ/1067م)
4) الاستبصار، محمد بن حسن طوسی مشهور به «شیخ الطائفه» (395هـ/1067م)
اهم این مذاهب عبارتند از:[1]
1) مکتب حنفی: مکتب ابوحنیفه، نعمان بن ثابت (150-80 هـ ) که به «مذهب حنفی» مشهور است. او در کوفه به دنیا آمده و نزد تابعین و همچنین نزد امام صادق; دانش آموخت و سپس منصب تدریس و افتاء را در کوفه عهدهدار شد.
منصور عباسی از او برای پذیرش پست قضاوت دعوت نموده ولی او نپذیرفته و سرانجام به فرمان خلیفه تا زمان مرگ در زندان محبوس بود. او در فقه و فرائض، به اجتهاد پرداخته و به قیاس و رأی خویش عمل میکرد. کتابهای «فقه اکبر» و «مسند ابی حنیفه» از آثار اوست.
2) مکتب مالکی: مکتب مالک بن انس (93-179 هـ) که مؤسس مدرسه فقهی مدینه و مؤلف کتابی فقهی به نام «موطأ» بود.
3) مکتب حنبلی: مکتب احمد بن حنبل (164-241 هـ) از محدثان و فقها که در بغداد متولد شده و یکی از امامان چهارگانه اهل سنت به شمار میرود. او در عصر معتصم عباسی به مخالفت با معتزله برخاست و لذا به زندان افکنده شد تا آنکه متوکل عباسی او را آزاد ساخت. او به دیدگاههای سلفی و سختگیرانه و مخالف با اهل رأی مشهور بوده و کتاب «المسند» شامل سی هزار حدیث از آثار اوست.
4) مکتب شافعی: مکتب شافعی (150-204 هـ) که پایهگذار علم اصول به شمار میرود. او در محضر مالک بن انس در مدینه به تحصیل پرداخت و سپس به بغداد مسافرت کرد و در آنجا به فرمان هارون محبوس گشته و پس از مدتی آزاد شد و سرانجام در مصر وفات کرد. کتابهای «الام» در فروع و «الرساله» در اصول از آثار اوست.
این مذاهب چهارگانه در نیمه آغازین دوره عباسی ظهور پیدا کرد.
[1] - حسن صدر، تأسیس الشیعه، بغداد، ص 288 و 289 و همچنین محمدکاظم مکی، المدخل الی حضارة العصر العباسی، بیروت، ص 364؛ تراژدی کربلا، ابراهیم حیدری، ص39، شابک: ایکس-045-465-964، نشر 1381 موسسه دارالکتاب الاسلامی، ترجمه علی معموری و محمدجواد معموری
طبق نصّ کتاب مقدّس، خداوند متعال حضرت آدم; را از خاک بسرشت و روح خود را در او دمید تا به صورت نَفْس زنده درآمد. او آدم را به صورت خود آفرید. پس از آفرینش انسان، در مشرق عدن باغی غرس کرد و انسان را در آن سکنی داد.
در این باغ، خداوند انواع درختان زیبا و خوشخوراک را رویانید تا آدم و همسرش از آن بخورند، اما درخت حیات و معرفت را در وسط باغ قرار داد و به آدم امر کرد که از آنها نخورد، زیرا اگر از آن بخورد خواد مُرد.
مار که هوشیارترین حیوان صحرا بود، زن آدم را اغفال کرد تا از درخت وسط باغ بخورد، حوا نیز تحت تأثیر وسوسه های مار از میوه درخت خورد و به شوهرش نیز داد. آنگاه چشمان هر دوی آنها باز شد و فهمیدند که عریانند. [1]
خداوند به سبب این نافرمانی، زن را محکوم به زائیدن فرزندان همراه درد و ألم، اشتیاق به شوهر و حکمرانی شوهر بر او کرد، و برای آدم نیز مقرّر فرمود که با رنج و عرق پیشانی نان بخورد. با این همه، خداوند از بیم اینکه آدم از درخت حیات نیز بخورد و عمر جاویدان یابد، او و همسرش را از باغ عدن بیرون کرد تا بر روی زمین کار کند و در سمت باغ شرقی عدن ان را مسکن داد.
پس از هبوط آدم به زمین، آدمیان به زاد و ولد پرداختند و تکثیر شدند. هرچه آدمیان بیشتر میشدند شرارت نیز در بین آنها افزایش مییافت تا آنجا که خداوند دید هر تصوّر از خیال های دل انسان دائماً محض شرارت است. با دیدن این وضع خداوند از آفرینش انسان پشیمان شد و در دل خود محزون گشت و تصمیم گرفت آدمیان را از روی زمین محو کند، ولی چون نوح مردی عادل بود و در عصر خود کامل و با خدا راه میرفت، خداوند به او التفات کرد و از تصمیم خود مبنی بر نابودی کامل آدمیان صرفنظر کرد.
خدا نوح و خاندانش را نجات داد، اما با برانگیختن طوفان و سیل، هر موجود دیگری را که روی زمین بود، محو کرد.
نوح پس از نجات خود و خاندانش، مَذبحی برای خداوند بنا کرد و از هر نوع پرنده و حیوان پاک، قربانیهای سوختنی بر مَذبح گذرانید. خداوند چون بوی خوش را بوئید در دل خود گفت که دیگر زمین را به سبب انسان لعنت نکنم، زیرا که دلِ خیال انسان از طفولیت بد است[2].[3]
نام اعظم خدای یهودیان، «یهوه» است که نباید بدون جهت نامش را برزبان راند. او خالق آسمانها و زمین و مافیهاست که در شش روز کار آفرینش را به پایان رساند و در روز هفتم به استراحت پرداخت.
یهوه، خدائی است غیور که هیچ گناهی مانند پرستش خدایان دیگر، خشم او را برنمی انگیزد. وقتی خشمگین میشود چهره ای بیرحم دارد و تا چندین نسل فرد گنهکار را مجازات میکند. اما در عین حال بخشنده و مهربان است و هنگامی که بر سر مهر می آید تا چندین نسل فرد مورد رحمت را برکت میدهد.
یهوه نسبت به اجرای احکامی که بر قوم خود فرض کرده است بسیار سختگیر است و هر کس احکام او را نقض کند باید به شدیدترین وجه مجازات شود و یکی از مجازاتهائی را که بسیار دوست دارد سنگسار و یا راندن فرد از قوم و قبیله است.
احکام وی نیز ظرافتها و ریزهکاریهای خارق العادهای دارد و او مصرّ است که این احکام با همه ظرایفش توسط بندگانش رعایت شود. یهوه گاه در قالب فردی انسانی متجسّد میشود به طوری که با بندهاش یعقوب کُشتی میگیرد و یا اینکه در هیأت ابری پیشاپیش قوم خود میخرامد. او با بندهاش موسی در کوه طور سخن میگوید، اما وی را نمیتوان رؤیت کرد زیرا پرتو جلالش را آدمیان تاب نمیآورند.
یهوه از قربانی کردن حیوانات حلالگوشت بسیار لذت میبرد و بویژه از قربانی سوختنی که رائحه دلانگیزی دارد، بسیار خشنود میشود و قهر خود را به مهر تبدیل میکند. او انواع قربانیها را برای بندگانش وضع میکند به طوری که افزون بر قربانیهای روزانه و نیازهای فردی، در جشنها و عیدها نیز لازم است قربانیهائی تقدیم وی شود. در اغلب این قربانیها به وجود آتش نیاز است که برّه قربانی باید کاملاً در آتش سوخته شود.
یکی از محقّقان دین یهود در مورد چهره قهرآمیز یهوه تا آنجا پیش رفته است که او را چنین معرفی میکند: «یهوه، خدای جبّار و قهّار، متعصّب، حسود، خودخواه، منتقم، مکّارتر از مکرکنندگان، کینهجوئی که گناه پدر را بر ده ها نسلِ بعد منتقل میکند، خشمگین و بیرحم و جبّاری که گناهکاران و نافرمانان را در آتش غضب خود میسوزاند. اوست که دستور میدهد اسرائیلیان را چون مرغ بریان به سیخ کشند و در مقابل خورشید سوزان کباب کنند. خطاکاران را سنگسار کنند و به خاطر کوچکترین خطائی زن و بچه و احشام و حتی سگ و گربه آنان را آتش زنند.»[1]
این تصویر از یهوه البته اغراق آمیز است، او گرچه براساس مندراجات کتاب مقدس میتواند چهرهای تا همین اندازه خشن داشته باشد، اما او ویژگیهای دیگری نیز دارد که تا اندازهای سیمای او را تلطیف میکند. یهوه همچنان که از نافرمانی بندگانش به خشم میآید، اما در مقابل اطاعت آنان نیز بخشنده و مهربان میشود. در مزامیر و نیز صحف انبیاء، آیات فراوانی از رابطه لطیف و مهرورزانه بین یهوه و بندگانش یافت میشود و بر این نکته بسیار تأکید شده است که رحمت او تا ابدالاباد است.[2]
یهوه را همچنان خدای قوم یهود یا بنیاسرائیل معرفی کردهاند. از برخی آیه های کتاب مقدس چنین استنباط میشود که گوئی یهوه خدای بنی اسرائیل و خدائی در بین خدایان دیگر است که همواره تلاش میکند تا قدرتش را به رُخ آنان بکشد، اما تمامیّت کتاب مقدس چنین قضاوتی را توجیه نمیکند، زیرا در آیات بسیاری یهوه به عنوان آفریننده آسمانها و زمین و حاکم بر سرنوشت کلّ جهان و همۀ انسانها معرّفی شده است.[3]
تورات مکتوب که کتاب مقدس یهودیان است به طور کلی به سه بخش تقسیم میشود:[1]
1. کتاب اَسفار پنجگانه: شامل 5 فصل است که عبارتند از سِفْر پیدایش (برشیت[2] בראשית)، سفر خروج (شموت[3] שמות)، سفر لاویان (وئیقرا[4] ויקרא)، سفر اعداد (بمیدبار[5] במדבר) و سفر تثنیه (دواریم[6] דברים) میباشد.
در ترجمه یونانی و به پیرو آن ترجمه لاتینی، این اَسفار را بر اساس محتوای اصلیِ هر یک چنین نامیده اند: گنسیس (پیدایش )، اکسودوس (خروج )، لویتی (لاویان )، نومری (اعداد) و دویترونومیوم (ناموس یا قانون دوم ).
سفر پیدایش دربردارنده داستان آفرینش، سرگذشت حضرت آدم; و حوا، حضرت نوح;، حضرت ابراهیم;، حضرت لوط;، حضرت اسماعیل;، حضرت اسحاق;، حضرت یعقوب; و فرزندان وی است و با مرگ حضرت یوسف; به پایان می رسد.
سفر خروج دربردارنده مطالبی چون ماجرای بردگی بنیاسرائیل در مصر، تولّد و پیامبریِ حضرت موسی;، خروج بنیاسرائیل از مصر، سرگردانی آنها در بیابان و اعطای ده فرمان به حضرت موسی; است.
سفر لاویان شامل احکام شرعی و آداب و شعائری است که در واقع به منزله کتاب راهنمای کاهنان بنیاسرائیل از سِبط لاوی محسوب میشود.
سفر اعداد شامل گزارش دو سرشماری قوم بنیاسرائیل و حوادثی است که بین راه مصر و سرزمین موعود بر این قوم گذشت.
سفر تثنیه حاوی بازگویی مقرّرات و فرمانهای اسفار قبلی از زبان حضرت موسی; خطاب به بنیاسرائیل و تعیین یوشع به عنوان رهبر بنیاسرائیل و درنهایت درگذشت حضرت موسی; است.[7]
از نظر یهودیان، اسفار پنجگانه موسی; سرچشمه اصلی وحی و نبوت است که پیامبران بعدی از آن الهام گرفته و کسب فیض کردهاند. طبق یکی از احادیث، اسفار پنجگانه در اصل، طی چندین طومار جداگانه داده شد و بعدها به صورت کتاب درآمد.
2. کتاب نویئیم یا صُحُف انبیاء: که شامل یوشع، داوران، سموئیل، پادشاهان، ارمیا، حزقیال، اشعیا و 12 نبی کهتر[8] که عبارتند از: هوشع، یوئیل، عاموس، عوبدیا، یونس، میکا، ناحوم، حبقوق، صفنیا، زکریا و ملاکی میباشد.
3. کتاب کتوبیم یا نوشته های مقدّس: که شامل روت، مزامیر داود، ایوب، امثال سلیمان، جامعه سلیمان، غزل غزلهای سلیمان، مراثی ارمیا، دانیال، استر، عزرا، تواریخ ایام میباشد.
در منابع یهودی از دو بخش اخیر گاهی به نام «قبالا (حدیث)» یاد شده است.
[1] - دین و دولت در اسرائیل، احمد زیدآبادی، چاپ اول 1381، نشر روزنگار، شابک: 9-12-5869-964، صص 15 الی 17
[2] - به معنای «در آغاز» است.
[3] - به معنای «نامها» است.
[4] - به معنای «و او خوانده شد» است.
[5] - به معنای «در بیابان» است.
[6] - به معنای «کلمات» است.
[7] - دایره المعارف یهودیت، ج ۳، ص ۱۴۴۷ـ ۱۴۴۸/ دایره المعارف دین، ج ۲، ص ۱۵۳
[8] - فرمانبر و زیردست
«نوگرائی» در برابر «سنّت گرائی» به کار گرفته شده است. این اصطلاحات بعدها در درون «جنبش احیای دینی» مطرح شدند و بیان کننده دو جریان عمده در درون جنبش است. هنگامی که جنبش یا نهضت احیای دینی با بُعد رسالت بیداریِ مسلمانها آغاز می شود و سپس به مرحله احیا یا بازسازی اندیشه دینی میرسد، تدریجاً دو جریان پیدا میشود.
نوگرائی به طور خلاصه کوششی است برای تطبیق اندیشه های دینی با شرائط روز و یافتن پاسخ ها و راهکارهای مناسب و جدید برای سؤالات و مشکلات امروز جوامع اسلامی بر طبق اصول و ارزشهای دینی. برخلاف جریان سنتگرائی که فقط گذشته نگر است و فکر میکند با همان فرمول های قدیمی می تواند به سؤالات امروزی نیز جواب بدهد.[1]
[1] - روشنفکری دینی و چالش های جدید، ابراهیم یزدی، چاپ اول 1386، انتشارات کویر، شابک: 2-37-8161-964، صص 19 و 20
حمد خدای سبحان در آغاز پنج سوره قرآن آمده است:
1. سوره مبارکه حمد: «الحمد لله ربّ العالمین»
2. سوره مبارکه انعام: «الحمدلله الذی خلق السموات و الأرض و »
3. سوره مبارکه کهف: «الحمدلله الذی أنزل علی عبده الکتاب.»
4. سوره مبارکه سبأ: «الحمدلله الذی له ما فی السموات و ما فی الارض»
5. سوره مبارکه فاطر: «الحمدلله فاطر السموات و الارض.»
آنچه در طلیعه سوره مبارکه حمد آمده جامعترین آنهاست، زیرا کلمه «العالمین» شامل عالم تکوین (اعم از آسمانها و زمین و عالم مجرّدات و مادیات) و عالم تشریع و تدوین میشود.
البته باید توجه کرد که در سوره مبارکه جاثیه نیز گرچه در آغاز آن سخن از حمد خداوند متعال نیست، ولی در آیه شریفه 36، حمد خدا با تعبیری جامعتر و قویتر از سوره حمد آمده است: «فللّه الحمد ربّ السّموات و ربّ الأرض ربّ العالمین». سرّ أقوی بودن تعبیر در این آیه کریمه نسبت به آیه شریفه «الحمدلله ربّ العالمین» در سوره مبارکه حمد دو چیز است:
الف) تقدیم «لله» بر «الحمد»: «فللّه الحمد» که صریحاً بر حصر دلالت دارد، درحالی که دلالت «الحمد لله» بر حصر نیازمند تقریب خاصّی است.
ب) تکرار علّت: توضیح اینکه کلمه «ربّ العالمین» در ذیل دومین آیه از سوره حمد بیانگر علّت اختصاص حمد به خدای سبحان است؛ همچنین «ربّ السّموات و ربّ الأرض ربّ العالمین» در آیه 36 سوره مبارکه جاثیه.
با این تفاوت که در سوره جاثیه، تعلیلِ ذیل آیه، تکرار شده است؛ یکبار به صورت مشروح «ربّ السموات و الارض» و بار دیگر به صورت خلاصه «ربّ العالمین»؛ زیرا اینکه «ربّ الارض» با واو عطف شده و درعین حال واو عاطفه در «ربّ العالمین» تکرار نشده است، استفاده میشود که مراد از «سماوات و أرض» همان «عالمین» یعنی مجموع ماسوی الله است.
داروی مرکب سه، داروی شاخص بیماریهای کلیوی، مثانه و مجاری ادراری است. این دارو برای افرادی که شکمشان به هر علت ورم میکند یا آب در آن جمع میشود یا نفخ میکنند یا چربی در شکمشان به وجود می آید و معده درد دارند مفید است. همچنین برای غلبه بلغم مفید است و سنگ مثانه را پاک میکند.
افرادی هستند که معده درد دارند و با داروی مرکب دو، داروی جامع و داروی هضمکننده مشکلشان حل نشده است، آنها میتوانند با مرکب سه مشکلشان را برطرف کنند. مواد زائدی در مثانه جمع میشود که مرکب سه آنها را خارج میکند.
مرکب سه برای کل بیماریهای مثانه؛ مانند افتادگی، زخامت دیواره، شل شدن عضله، پروستات، تنگی و از کار افتادگی عضلات که باعث میشود شخص نتواند ادرار کند مفید است. همچنین برای کسانی که رفلکس ادرار دارند یعنی ادرار از مثانه به کلیه برمیگردد نیز مؤثر است. رفلکس ادرار سبب عفونت کلیه میشود و آنها را خراب میکند.
این دارو برای رطوبت بدن خوب است و رطوبت را خارج میکند. همچنین برای خون و زیادی آن و خونریزی و مشکلات آن نیز مفید است.
بنابراین به طور کلی مرکب سه درمان بیماری های ورم شکم، درد معده، قطع بلغم، آب کردن سنگ و فضول تولیدشده در مثانه، رطوبت بدن و بیماریهای مثانه و پروستات است.
در روایت آمده است:
«دَواءٌ عَجیبٌ یَنْفَعُ بإذنِ اللهِ تعالى مِنْ وَرَمِ الْبَطْنِ و وَجَعِ المَعِدَة و یَقْطَعُ البلغمَ و یُذِیبُ الحَصاةَ و الحَشْوَ الذّی یَجْتَمِعُ فی المَثانةِ و لِوَجَعِ الخاصِرَةِ، تَأْخُذُ مِنَ اَلْإِهْلِیلَجِ اَلْأَسْوَدِ وَ اَلْبَلِیلَجِ وَ اَلْأَمْلَجِ وَ کُورٍ وَ فُلْفُلٍ وَ دَارِفُلْفُلٍ وَ دَارِصِینِیٍّ وَ زَنْجَبِیلٍ وَ شَقَاقُلٍ وَ وش [و دج] [وَجٍّ] وَ أسراون[أَسَارُونٍ] وَ خُولَنْجَانٍ أَجْزَاءً سَوَاءً، تُدَقُّ وَ تُنْخَلُ وَ تُلَتُّ بِسَمْنِ بَقَرٍ حَدِیثٍ، وَ تَعْجِنُ جَمِیعَ ذَلِکَ بِوَزْنِهِ مَرَّتَیْنِ [مِن] عَسَلٍ مَنْزُوعِ اَلرَّغْوَةِ أَوْ فَانِیذٍ جَیِّدٍ، اَلشَّرْبَةُ مِنْهُ مِثْلَ اَلْبُنْدُقَةِ أَوْ عَفْصَةٍ؛[1] داروئی عجیب که به خواست خداوند متعال برای ورم شکم، درد معده، قطع بلغم، آب کردن سنگ و فضولی که در مثانه تولید میشود، دردپهلو خوب است. به این شرح که باید هلیه سیاه، آمله، کور، فلفل، فلفل دراز، دارچین، زنجبیل، هویج صحرائی، اگیرترکی، اسارون و خولنجان را به طور مساوی کوبیده و الک کرده و با روغن تازه گاو خیس شوند و با دو برابر وزن همه، عسل آب کرده با نقل شکری معجون شوند، یک خوراکش به اندازه فندق یا مازو است.»
مواد لازم و مقدار آن:
1. هلیلج اسود = هلیله سیاه 1 واحد
2. بلیلج = بلیله 1 واحد
3. املج = آمله 1 واحد
4. کور = کور 1 واحد
5. فلفل = فلفل 1 واحد
6. دار فلفل = فلفل دراز 1 واحد
7. دارچینیّ = دارچین
8. زنجبیل = زنجبیل 1 واحد
9. شقاقل = هویج صحرائی 1 واحد
10. وجّ = اگیرترکی 1 واحد
11. اسارون = اسارون 1 واحد
12. خولنجان = خولنجان 1 واحد
13. سمن بقر حدیث = روغن زرد گاوی تازه زائیده (به ازای هر یک کیلو از مجموع مواد بالا 100 گرم)
14. عسل منزوع الرّغوة، أو فانیذ جیّد = عسل کف گرفته شده یا شکر خوب (دو برابر وزن کل)
روش ساخت دارو:
1. هلیله سیاه، بلیله، آمله، کور، فلفل سیاه، دار فلفل، دارچین، زنجبیل، هویج صحرائی، اگیر ترکی، اسارون و خولنجان را به طور مساوی آسیاب و الک کرده و با هم مخلوط میکنم.
2. سپس مجموع را با روغن زرد گاوی آغشته میکنیم (به ازای هر یک کیلو صد گرم روغن گاوی اضافه میشود.)
3. سپس باید مجموع را با دو برابر عسل کف گرفته شده یا شکر خوب نیشکر کاملاً مخلوط کنند.
نکته: هنگام پاک کردن اگیر ترکی به خاطر داشتن شیار دقت بیشتری شود تا خارهای آن دقیق پاک شود و برای کبد و ورم آن، طحال و ورم آن نیز مفید است.
روش مصرف:
به اندازه یک فندق (قاشق چای خوری) در زمان مشخص استفاده شود.[2]
جریان روشنفکری اروپا در واکنش به وضعیت ی-اجتماعی-فرهنگیِ حاکم بر اروپا که نتیجه حاکمیت مطلق کلیسای ضدّ علم و ضدّ عقلانیت بود، سه راهکار اساسی را برای تغییر و تحوّل جامعه در پیش گرفت که عبارت بودند از:
در هر سه محور، اگرچه دین ستیزی و دین گریزی در مراحل اولیه جریان روشنفکری اروپائی، محور و انگیزه اصلی و شاخص و جوّ غالب بود، اما به تدریج موضعگیری به سمت و سوی تعادل میل پیدا کرد. بنابراین برخلاف تصوّر اولیه، همه روشنفکران و همه دانشمندان غربی دین ستیز یا دین گریز نیستند.
در میان دانشمندان برجسته غربی، تعداد دینمداران و موحّدین آنها کم نبودهاند. الکسیس کارل یک کشیش کاتولیک و یک زیست شناس برجسته بود که به خاطر کارهای علمی فراوانش درباره پیری جایزه نوبل را به خود اختصاص داد. جان اک یک موحّد تمام عیار و یک فیزیولوژیست برجسته مغز بود که به مناسبت پژوهش های گسترده درباره سیناپسها یا اتصالات سلولهای عصبی، جایزه نوبل گرفت.
در میان روشنفکران سکولار غربی نیز طیفی از واکنشها و مواضع نسبت به دین وجود دارد. برخی از آنان موضعِ دین ستیزی کامل و تمام عیار را اختیار کرده اند. کارل مارکس دین را افیون توده ها میداند که باید به کلی از ساحت جامعه و زندگی آدمیان حذف گردد.
برخی دیگر به دنبال آن رفتند که دین را به قلمرو خصوصی و شخصی محدود کنند. درحالی که برخی دیگر از روشنفکران جدائی دو نهاد دولت و کلیسا را به عنوان هدف اصلی پیگیری کردند.[1]
[1] - روشنفکری دینی و چالش های جدید، ابراهیم یزدی، چاپ اول 1386، انتشارات کویر، شابک: 2-37-8161-964، ص 10
روشنفکر واژه ای معادل intellectual و clairvoyant در ادبیات ی-فرهنگی اروپا می باشد که در دوران مشروطه به گفتمان ی-فرهنگی ایران وارد شده است.
روشنفکر کسی است که روشنبین باشد، ممکن است تحصیل کرده باشد یا نباشد. بنابراین هر تحصیلکردهای روشنفکر نیست. روشنفکری یک جریان ی-فرهنگی-اجتماعی است که دو ویژگی عام دارد:
1. اول اینکه منتقد وضع موجود است و خود را مسئول میداند. به عبارت دیگر روشنفکر از اقتضای زمان، جامعه و محیط خود درک آگاهانه دارد. رسالتش را بیرون کشیدن تضادهای بازدارنده رشد جامعه از سطح ناخودآگاه، به سطح آگاه جامعه میداند.
روشنفکر مقلّد نیست و از سطحینگری پرهیز دارد و برای شناخت جامعه خود، به شناخت لایههای زیرین فرهنگ، باورها و رفتارهای اجتماعی میپردازد.
2. دومین ویژگی روشنفکر، احساس وظیفه و رسالت برای ایجاد تغییر و تحوّل در جامعه در جهت بهبود مناسبات اجتماعی و عدالت محوری است. بنابراین جریان روشنفکری، به علت ویژگیهای روشنفکریاش لاجرم متأثر از جامعه خود میباشد.[1]
[1] - روشنفکری دینی و چالش های جدید، ابراهیم یزدی، چاپ اول 1386، انتشارات کویر، شابک: 2-37-8161-964، ص 9
این دارو درمانی شاخص برای بیماریهای معده است. مرکب دو درمان بیماریهای تپش قلب، به شماره افتادن نفس و آسم و تنگی نفس، درد معده و تقویت آن، درد پهلو، افزایش آب صورت و طراوت و شادابی آن، زردی صورت، برطرفکننده أخلاط(بلغم) و میباشد.
در روایت آمده است:
«فإنّه جیّدٌ مُجَرَّبٌ نافعٌ بإذن الله تعالی لِخَفَقانِ الفُؤاد و النَّفَس العالی و وَجَعِ المَعِدَه و تقویتِها و وجع الخاصِرَة و یَزیدُ فی ماء الوجهِ و یَذْهَبُ بالصُّفارِ و أخلاطُه، أَنْ تَأْخُذَ مِنَ اََّنْجَبِیلِ اَلْیَابِسِ اِثْنَیْنِ وَ سَبْعِینَ مِثْقَالاً وَ مِنَ اَلدَّارِفُلْفُلِ أَرْبَعِینَ مِثْقَالاً وَ مِنْ شنة[شَبَهٍ]وَ سَاذَجٍ وَ فُلْفُلٍ وَ إِهْلِیلَجٍ أَسْوَدَ وَ قَاقُلَّةٍ مُرَبًّى وَ جَوْزِطِیبٍ وَ نَانْخَواهٍ وَ حَبِّ اَلرُّمَّانِ اَلْحُلْوِ وَ شُونِیزٍ وَ کَمُّونٍ کِرْمَانِیٍّ مِنْ کُلِّ وَاحِدٍ أَرْبَعُ مَثَاقِیلَ یُدَقُّ کُلُّهُ وَ یُنْخَلُ ثُمَّ تَأْخُذُ سِتَّمِائَةِ مِثْقَالٍ فَانِیذٍ جَیِّدٍ فَتَجْعَلُهُ فِی بَرْنِیَّةٍ وَ تَصُبُّ فِیهِ شَیْئاً مِنْ مَاءٍ ثُمَّ تُوقِدُ تَحْتَهَا وَقُوداً لَیِّناً حَتَّى یَذُوبَ اَلفَانِیذُ ثُمَّ تَجْعَلُهُ فِی إِنَاءٍ نَظِیفٍ ثُمَّ تدر[تَذُرُّ]عَلَیْهِ اَلْأَدْوِیَةَ اَلْمَدْقُوقَةَ وَ تَعْجِنُهَا بِهِ حَتَّى تَخْتَلِطَ ثُمَّ تَرْفَعُهُ فِی قَارُورَةٍ أَوْ جَرَّةٍ خَضْرَاءَ اَلشَّرْبَةُ مِنْهُ مِثْلَ جَوْزَةٍ فَإِنَّهُ لاَ یُخَالِفُ أَصْلاً بِإِذْنِ اَللَّهِ تَعَالَى؛[1] این دارو به خواست خدای تعالی برای تپش قلب، به شماره افتادن نفس، درد معده و تقویت آن، درد پهلو، افزایش آب چهره و برطرف کردن زردی و اخلاط، خوب و مجرب است به خواست خدا. اجزای آن زنجبیل خشک هفتاد و دو مثقال، دارفلفل چهل مثقال، اشنه، ساذج، فلفل، هلیله سیاه، هل مربی، جوز هندی، زنیان، دانه انار شیرین، سیاهدانه، زیره کرمانی است که از هر یک چهار مثقال باید آسیاب و الک کنند و 600 مثقال شکر خوب بگیرند و آن را در کوزه گلی نهند و مقداری آب به آنها اضافه کنند و روی آتش ملائم قرار دهند تا شکر آب شود. سپس آن را در ظرف پاکیزهای بریزند و داروهای کوبیده را به آن بیفزایند و همه را با هم خمیر کنند تا خوب مخلوط شود و آن را در ظرف شیشهای یا کوزه سبز رنگی بگذارند. مقدار مصرف آن در هر وعده به اندازه یک گردو است که هیچ نگرانی و تخلّفی ندارد به خواست خدا.»
مواد لازم و مقدار آن:
انجبیل الیابس: زنجبیل خشک 72 مثقال
الدار فلفل: فلفل دراز 4 مثقال
شبه (شنه): اشنه 4 مثقال
سادج: ساذج هندی 4 مثقال
فلفل: فلفل سیاه 4 مثقال
إهلیج أسود: هلیله سیاه 4 مثقال
قاقلّه مربّی: مربای هل سبز 4 مثقال
جوز طیب: جوز بویا 4 مثقال
نانخواه: زنیان 4 مثقال
حَبّ الرّمّان الحُلو: دانه انار شیرین 4 مثقال
شونیز: سیاهدانه 4 مثقال
کَمُّون کرمانی: زیره کرمانی 4 مثقال
فانیذ جیّد: شکر سرخ خشک شده 600 مثقال
روش ساخت دارو:
1. تمام مواد را به غیر از شکر با هم مخلوط کرده و آسیاب میکنیم.
2. مقدار 600 مثقال شکر سرخ خوب را در ظرفی تمیز ریخته و مقداری آب (دو لیوان) به آن اضافه میکنیم و روی شعله آتش ملائم قرار میدهیم تا شکر آب شود. بایستی دقت شود آب آن تبخیر شود و بیش از اندازه روی آتش نماند، زیرا باعث سوختن شکر میشود. سپس آن را در ظرف پاکیزه دیگری میریزند.
3. پس از آن باید مواد آسیاب شده را روی شکر آب شده بریزند و همه را با هم خمیر کنند تا خوب مخلوط شود.
نکات:
1. بهتر است از شکر قهوهای سوخته و خشک استفاده شود. اگر شکر سرخ باشد زیاد به آب نیاز ندارد. اگر شکر بازار باشد به آب زیادی نیاز دارد. اگر شکر نیشکر باشد نیز کمترل و تنظیم آن مشکل است و نیاز به فن ومهارت دارد.
2. بهترین حالت این دارو زمانی است که درست شده باشد و نه حالت خمیری داشته باشد نه بسیار سخت باشد، زیرا باید حالت خشک و تُرد داشته باشد.
3. درست کردن این دارو حساس است و باید در مقدار آب خیلی دقت کرد، زیرا اگر آب، کمی بیشتر شود دارو شُل میشود و کپک میزند و اگر مقدار آب کم شود دارو سفت و سوهان میشود.
4. برای نگهداری باید آن را در ظرف شیشهای یا کوزهای سبزرنگ بگذارند.
روش مصرف:
پس از هر وعده غذائی(ناهار و شام) به اندازه یک گردو(قاشق مرباخوری) استفاده شود.[2]
این دارو درمانی شاخص برای بیماریهای کبدی و خارش بدن است. مرکب یک؛ کبد، هپاتیت، سیروز کبدی، چربی کبد و کلّ بیماریهای آن حتی کبد از کارافتاده را درمان میکند.
مرکب یک درمان بیماری های غلبه سودا، غلبه صفرا، غلبه بلغم، معدهدرد، استفراغ و تهوع، تب، برسام، ترک دست و پا، پروستات و سنگ مثانه، اسهال خونی، شکم درد، کبد و سیروز و بیماریهای کبدی، گرمیسر، یرقان(زردی)، تب شدید و . میباشد.
در روایت آمده است:
«قَالَ عَبْدُ اَللَّهِ وَ اَلْحُسَیْنُ اِبْنَا بِسْطَامَ: أَمْلَى عَلَیْنَا أَحْمَدُ بْنُ رَبَاحٍ اَلْمُطَبِّبُ هَذِهِ اَلْأَدْوِیَةَ وَ ذَکَرَ أَنَّهُ عَرَّضَهَا لِلْإِمَامِ فَرَضِیَهَا وَ قَالَ إِنَّهَا تَنْفَعُ بِإِذْنِ اَللَّهِ تَعَالَى مِنَ اَلْمِرَّةِ اَلسَّوْدَاءِ وَ اَلصَّفْرَاءِ وَ اَلْبَلْغَمِ وَ وَجَعِ اَلْمَعِدَةِ وَ اَلْقَیْءِ وَ اَلْحُمَّى وَ اَلْبِرْسَامِ وَ تَشَقُّقِ اَلْیَدَیْنِ وَ اَلرِّجْلَیْنِ وَ اَلْأُسْرِ وَ اََّحِیرِ وَ وَجَعِ اَلْبَطْنِ وَ وَجَعِ اَلْکَبِدِ وَ اَلْحَرِّ فِی اَلرَّأْسِ وَ یَنْبَغِی أَنْ یَحْتَمِیَ مِنَ اَلتَّمْرِ وَ اَلسَّمَکِ وَ اَلْخَلِّ وَ اَلْبَقْلِ وَ لْیَکُنْ طَعَامُ مَنْ یَشْرَبُهُ زِیرْبَاجَةً بِدُهْنِ سِمْسِمٍ یَشْرَبُهُ ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ کُلَّ یَوْمٍ مِثْقَالَیْنِ وَ کُنْتُ أَسْقِیهِ مِثْقَالاً فَقَالَ اَلْعَالِمُ ;: مِثْقَالَیْنِ وَ ذَکَرَ أَنَّهُ لِبَعْضِ اَلْأَنْبِیَاءِ عَلَى نَبِیِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ یُؤْخَذُ مِنَ اَلْخِیَارِشَنْبَرَ رِطْلٌ مُنَقًّى وَ یُنْقَعُ فِی رِطْلٍ مِنْ مَاءٍ یَوْماً وَ لَیْلَةً ثُمَّ یُصَفَّى فَیُؤْخَذُ صَفْوُهُ وَ یُطْرَحُ ثُفْلُهُ وَ یُجْعَلُ مَعَ صَفْوِهِ رِطْلٌ مِنْ عَسَلٍ وَ رِطْلٌ مِنْ أَفْشُرَجِ اَلسَّفَرْجَلِ وَ أَرْبَعِینَ مِثْقَالاً مِنْ دُهْنِ وَرْدٍ ثُمَّ یَطْبُخُهُ بِنَارٍ لَیِّنَةٍ حَتَّى یُثْخَنَ ثُمَّ یُنْزَلُ عَنِ اَلنَّارِ وَ یَتْرُکُهُ حَتَّى یَبْرُدَ فَإِذَا بَرَدَ جُعِلَتْ فِیهِ اَلْفُلْفُلُ وَ دَارُفُلْفُلٍ وَ قِرْفَةُ اَلْقَرَنْفُلِ وَ قَرَنْفُلٌ وَ قَاقُلَّةٌ وَ زَنْجَبِیلٌ وَ دَارُصِینِیٍّ وَ جَوْزُبَوَّا مِنْ کُلِّ وَاحِدٍ ثَلاَثَةُ مَثَاقِیلَ مَدْقُوقٍ مَنْخُولٍ فَإِذَا جُعِلَتْ فِیهِ هَذِهِ اَلْأَخْلاَطُ عَجَنْتَ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ وَ جَعَلْتَهُ فِی جَرَّةٍ خَضْرَاءَ أَوْ فِی قَارُورَةٍ وَ اَلشَّرْبَةُ مِنْهُ مِثْقَالاَنِ عَلَى اَلرِّیقِ نَافِعٌ بِإِذْنِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ نَافِعٌ لِمَا ذُکِرَ وَ لِلْیَرَقَانِ وَ اَلْحُمَّى اَلصُّلْبَةِ اَلشَّدِیدَةِ اَلَّتِی یُتَخَوَّفُ عَلَى صَاحِبِهَا اَلْبِرْسَامُ وَ اَلْحَرَارَةُ.»[1]
ترجمه:
«عبدالله و حسین فرزندان بسطام، (گاهی روایات را به پدربزرگ خود سابور-شاپور- نسبت میدهند.) آن دو می گویند: احمد بن رباح طبیب که از اصحاب امام عسکری; است، این داروها را بر ما املاء کرد. او خواند و ما نوشتیم و برای ما ذکر کرد که این داروها را بر امام; عرضه کردم و امام; آنها را تأئید کرد و تغییراتی در آن انجام داد.
این دارو برای غلبه سودا، صفرا، بلغم، معدهدرد، استفراغ، تب، برسام، ترک دست و پا، پروستات، اسهال خونی، شکمدرد، درد کبد(بیماریهای کبدی) و گرمی سر مفید است، و کسی که این دارو را مصرف میکند باید از خرما، ماهی، سرکه و انواع سبزیجات پخته و نپخته پرهیز کند.
سزاوار است در زمان مصرف این دارو غذای او زیرباجه (نوعی خورش میوهای مثل آلو، به و سیب با روغن کنجد) باشد. این دارو را باید سه روز، هر بار دو مثقال(نُه گرم) مصرف کند.
احمد میگوید: من قبلاً یک مثقال تجویز میکردم. امام; فرمودند: دو مثقال باید باشد. امام; فرمودند: این داروی یکی از پیامبران= است.
برای تهیه آن خیارچنبر(فلوس) به مقدار یک رطل (91مثقال برابر با 420 گرم) به صورت پوست کنده و هسته جدا شده آماده میکنند و به آن یک رطل آب اضافه مینمایند. آنگاه باید یک شبانه روز خیس بخورد و سپس صاف شود و تفالهاش دور ریخته شود.
همچنین یک رطل عسل، یک رطل آب بِه و چهل مثقال روغن گل سرخ نیز به آن اضافه میگردد و با آتشی ملائم پخته میشود تا خودش را بگیرد و غلظت پیدا کند. سپس آن را از روی آتش برمیدارند و میگذارند خنک شود. آنگاه فلفل، دارفلفل، قرفه قرنفل، قرنفل، قاقله، زنجبیل، دارچین و جوز بوّا را هر یک به مقدار سه مثقال آسیاب و الک میکنند و روی آن میریزند تا با هم مخلوط شود و معجونی درست میکنند.
سپس آن را در کوزه سبز یا ظرف شیشهای قرار میدهند و روزی دو مثقال ناشتا مصرف میکنند. به خواست خدا برای آنچه ذکر شد خوب است. همچنین برای یرقان و تب سختی که سبب ابتلاء به برسام(التهاب پرده دیافراگم) و گرمی میشود نیز مفید است.»
مواد لازم و مقدار آن:
خیار شَنْبَر = فلوس (91 مثقال)
ماء = آب (91 مثقال)
عسل = عسل (91 مثقال)
اَفْشُرَج السفرجل = آب بِه (91 مثقال)
دُهن وَرْد = روغن گل سرخ (40 مثقال)
فُلفل = فلفل سیاه (3 مثقال)
دارُ فُلفُل = فلفل دراز (3 مثقال)
قِرفَة القَرَنْفُل = پوست تنه درخت میخک (3 مثقال)
زنجبیل = زنجبیل (3 مثقال)
دارُ صینیّ = دارچین (3 مثقال)
جَوز بَوّا = جوزبویا (3 مثقال)
قَرَنفُل = میخک (3 مثقال)
قاقُلّة = هل (3 مثقال)
روش ساخت دارو:
1. یک رطل فلوس گرفته و آن را پوست کنده و هسته و پولکهای داخلش را جدا میکنیم. پس از تمیز شدن بهتر است آنها را آسیاب کنند، زیرا فلوس بسیار سخت و به طور نوعی کهنه است. بنابراین ممکن است داخلش خراب باشد و باید کمی آسیاب شود تا نرم گردد. اگر تازه باشد نیازی به نرم کردن ندارد. حتماً باید مقدار چهارصد و بیست گرم فلوس خالص تمیزشده موجود باشد.
2. به آن یک رطل آب اضافه میکنیم و 24 ساعت میگذاریم بماند تا فلوسها خیس بخورد و نرم شود. سپس آن را صاف کرده و تفالهاش را دور میریزیم و آب آن را نگه میداریم.
3. پس از جدا کردن تفاله، یک رطل عسل و یک رطل آب بِه را به آن اضافه میکنیم. بهتر است آب روی تفالههای فلوس ریخته شود تا آب فلوس را بگیرد و غلظت آن زیاد شود. باید آن را بفشارند تا آبش خارج شود.
4. سپس باید چهل مثقال روغن گل سرخ روی آب باقی مانده ریخته شود.
5. آنها را روی آتش ملائم بگذارند تا کم کم پخته شود و خودش را بگیرد و غلیظ شود و آبش بخار گردد. سپس باید آن را از روی آتش بردارند و بگذارند تا سرد شود.
6. پس از آن، فلفل، فلفل دراز، پوست تنه درخت میخک، میخک، هل، زنجبیل، دارچین و جوز بویا، از هر یک سه مثقال آسیاب و الک شده را به صورت جداگانه فراهم کرده و آنها را با هم مخلوط میکنیم که به صورت پودر است.
7. این مواد پودر شده را روی محلول میریزیم و با هم مخلوط میکنیم. بایستی آنها را بسیار با هم مخلوط کنند تا به صورت معجون درآید.
نکات:
1. یک رطل برابر با 91 مثقال یا تقریباً 420 گرم است.
2. در زمان مصرف داروی مرکب یک بایستی از خرما، ماهی، سرکه و انواع سبزیجات پخته و نپخته اجتناب کرد.
3. هنگام مصرف دارو باید سه روز خورشت زیرباجه با روغن کنجد استفاده شود.
4. زیرباجه، آبگوشتی با سرکه و میوه خشک است که با زعفران معطر میشود و زیره دارد و یک شیرینی به آن میافزایند.
5. از عبارت «بِدُهن سِمسم» مشخص میشود یکی از روغنهای خوبی که درمان محسوب میگردد روغن کنجد است.
6. منظور از خیار شنبر مُنقّی، آن است که پوست و هستهاش جدا شده باشد. به همین دلیل میگوئیم فلوسها را باید جدا کرد. شیوه جدا کردن آن است که با هاون فلوس را ترک میزنید و هستهها و پردهها جدا میشود.
7. «أفشُرَج السَّفرجل» به معنای آن است که آبِ بِه گرفته شود و اگر در فصل خودش باشد بهتر است و باید در شیشه قرار داده شود. اگر دو سال بماند بهتر میشود. باید با آبمیوهگیری صنعتی گرفته شود. میوه اول فصل بهتر است.
8. این داروی به دست آمده بایستی در ظرف کوزهای سبز یا ظرف شیشهای نگهداری شود. باید توجه کرد که کوزه از داخل لعاب داشته باشد تا مواد آن جذب یا خارج نشود.
9. ابنابسطام دو برادرند که کتاب طب الأئمه= را نوشتند. این کتاب بر امام حسن عسکری; عرضه شده و امام; جداگانه آن را تأئید کرده است. بنابراین اگر اسناد مشکلی داشته باشد ضرری به روایات نمیزند، چون امام; آنها را جداگانه تأئید کرده است.
10. داروهای خوب و مؤثر از پیامبران= نشأت گرفته است.
روش مصرف دارو:
روزی دو مثقال به صورت ناشتا به مدت سه روز مصرف شود.
افراد زیر دو سال، یک چهارم و افراد بین دوسال تا هفت سال، نصف مقدار ذکر شده مصرف کنند.[2]
خمس یکی از واجبات مهم مالی در اسلام است که از فروع دین و از عبادات شمرده می شود، از این رو باید با قصد قربت انجام گیرد.
اموال و سرمایههایی که به آنها خمس تعلّق میگیرد، اگر یکبار خمس آنها پرداخت شود، دیگر متعلّق خمس نمیشود، حتی اگر سالیان دراز آن اموال باقی بماند. اما اگر مال از چیزهایی باشد که رشد و نموّ داشته باشد و یا قیمت آن اضافه شود، اصل آن دیگر خمس ندارد، اما نسبت به مازاد و قیمت اضافه شده باید خمس پرداخت شود.[1]
در تعابیر فقهاء، معیاری برای حلیّت گوشت آبزیان بیان شده است. آنها فرمودهاند: آنچه از روایات بدست میآید این است که گوشت حیوانات دریایی خورده نمیشود؛ یعنی خوردن آن حرام است،[1] مگر آن نوع از ماهی که پولک (فلس) داشته باشد[2] و خرچنگ از چنین ویژگی برخوردار نیست.
علاوه بر اینکه؛ برای حرمت گوشت خرچنگ، دلیل خاصّی هم در روایات وجود دارد. امام موسی بن جعفر; میفرمایند: «خوردن جرّی (نوعی ماهی) و لاکپشت و خرچنگ حرام است».[3]
بنابراین خوردن خرچنگ از نظر اسلام حرام است.[4]
[1] - به عبارت دیگر اصل اولی در حرمت و حلیت گوشتهای حیوانات دریایی بر حرمت است.
[2]- امام خمینی، توضیح المسائل (المحشى)، ج 2، ص 595، (فاضل): مسأله 2753؛ مرعشی، منهاج المؤمنین، ج 2، ص 188: «لا یؤکل من حیوان البحر الا سمک له فلس و.»؛ خوئی، منهاج الصالحین، ج 2، ص 344؛ الفقه على المذاهب الأربعة و مذهب أهل البیت، ج 2، ص 20، مبحث ما یمنع أکله و ما یباح أو ما یحل، و ما لا یحل.، ص 13.
[3] - وسائل الشیعة، ج 24، ص 147.
[4] - نک: بهجت، جامع المسائل، ج 4، ص 385؛ تبریزی، صراط النجاة،ج 5، ص 407.
رحمان بر «کثرت» رحمت دلالت می کند و رحیم بر «ثبات و دوام» آن. پس رحمان خدائی است که رحمت فراگیرش همه چیز و همه کس را شامل میشود (مؤمن، کافر، دنیا و آخرت)، و چنین رحمتی در برابر غضب نیست، بلکه غضب نیز از مصادیق آن است.
اما رحیم خدائی است که رحمتی ویژه برای مؤمنان دارد و این رحمت در برابر غضب اوست.[1]
[1] - تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص 277
مرحوم صدرالمتألّهین میگوید:
«سوره مبارکه حمد با مقدمه ای که در نماز بدان افزوده میشود بر روی هم هشت بخش را تشکیل میدهد که با درهای هشتگانه بهشت مرتبط است و نمازگزاری که سوره حمد را با آداب ویژه آن در نماز قرائت کند، از همه درهای هشتگانه بهشت بدان راه یافته است. درهای مزبور عبارت است از:
یکم) باب معرفت: که نمازگزار با گفتن «وجّهت وجهی للّذی فطر السموات و الأرض»[1] از آن وارد بهشت میشود.
دوم) باب ذکر: با تلاوت آیه «بسم الله الرحمن الرحیم»
سوم) باب شکر: با آیه کریمه «الحمدلله رب العالمین»
چهارم) باب رجاء: با تلاوت آیه «الرّحمن الرّحیم»
پنجم) باب خوف: با ذکر آیه «مالک یوم الدّین»
ششم) باب اخلاص، با گفتن «ایّاک نعبد و ایّاک نستعین»
هفتم) باب دعا و تضرّع: با تلاوت آیه «اهدنا الصّراط المستقیم»
هشتم) باب اقتدا به ارواح پاک: با تلاوت آیه «صراط الّذین أنعمت علیهم .»[2]
مرحوم شیخ بهائی مراتب چهارگانه حمد را بدین شرح از این سوره استفاده کرده است:[1]
الف) حمد محبّانه و عاشقانه: که حمد ذات و ناظر به شایستگی ذات حق برای تحمید است. برای چنین حمدی تعبیر «الحمدلله» کافی است.
ب) حمد شاکرانه: در این مرتبه، حامدْ خدای سبحان را در برابر ربوبیّت مطلق و احسانش حمد و شکر میکند و تعبیر «ربّ العالمین» ناظر به آن است.
ج) حمد تاجرانه: که تحمیدی از سر رجاء، طمع و شوق ثواب است و «الرحمن الرحیم» بدان اشارت دارد.
د) حمد بردگانه: که حمد خداوند متعال بر اثر خوف از عذاب اوست و با آیه کریمه «مالک یوم الدین» ادا میشود.[2]
سوره مبارکه حمد به اتفاق مسلمانان[1] هفت آیه دارد و بر اساس روایات اهلبیت عصمت و طهارت(ع) آیه کریمه «بسم الله الرحمن الرحیم» اولین آیه آن است. از جمله این روایت:
«وَ قِیلَ لِأَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ(ع) یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنَا عَنْ «بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ»؛ أَ هِیَ مِنْ فَاتِحَةِ اَلْکِتَابِ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ] یَقْرَأُهَا وَ یَعُدُّهَا آیَةً مِنْهُ وَ یَقُولُ فَاتِحَةُ اَلْکِتَابِ هِیَ اَلسَّبْعُ اَلْمَثَانِی.»[2]
بنابراین، مشهور قائلند که آیه شریفه «بسم الله الرحمن الرحیم» هم جزئی از سوره مبارکه مبارکه حمد میباشد و هم اولین آیه از این سوره محسوب میشود.
بنابراین قرائت این آیه در ابتدای سوره حمد تنها برای تبرّک جستن به آن نیست، بلکه جزئی از سوره است و از اینرو در صورت وجوبِ تلاوت سوره حمد، در نماز یا غیر آن، اگر سوره حمد بدون «بسم الله الرحمن الرحیم» تلاوت شود، امر خداوند متعال امتثال نشده است.
گویاترین شاهد بر تعداد آیات سوره حمد، آیه کریمه: «وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ»[3] است که به شهادت روایات معصومین(ع) مراد از آن سوره مبارکه حمد می باشد.[4]روایات فریقین نیز بی هیچ گونه اختلافی، همین عدد را تأئید میکند.[5]
تنها اختلافی که در آیات این سوره است، درباره تقطیع و مرزبندی آیات آن است، نه اصل عدد هفت؛ زیرا کسانی که «بسم الله الرحمن الرحیم» را اولین آیه سوره حمد دانسته اند از «صراط الذین.» تا آخر سوره را یک آیه و دیگران که «بسم الله الرحمن الرحیم» را آیهای از این سوره نمی دانند «غیرالمغضوب.» را آیهای مستقل به شمار آورده اند.
بنابراین در اینکه سوره مبارکه حمد هفت آیه دارد اختلافی نیست و اختلاف در این است که آیا «بسم الله الرحمن الرحیم» آیه اول سوره حمد می باشد؟ یا اصلاً از آیات سوره حمد محسوب نمی شود و فقط برای تبرّک در ابتدای سوره حمد خوانده میشود.[6]
مکّی یا مدنی بودن این سوره مورد اختلاف است. بیشتر مفسّران برآنند که در مکّه نازل شده است.[1] برخی نیز آن را مدنی میدانند.[2] بعضی نیز قائلند که خدای سبحان برای بیان عظمت و تأکید بر اهمیت آن، دوبار (یک بار در مکه و بار دیگر در مدینه) آن را نازل کرده است.[3]
اختلاف درباره مکّی یا مدنی بودن سوره حمد، ثمره تفسیری ندارد؛ زیرا مشتمل بر آیه ای نیست که معنایش به اختلاف مکان نزول، مختلف و متفاوت شود.
دلائل مکّی بودن سوره مبارکه حمد:
1) خدای سبحان در سوره مبارکه حِجْر به پیامبراکرم] میفرماید: «وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ»[4]. با توجه به اینکه سوره مبارکه حجر از سوره های مکی است و مراد از «سبعاً من المثانی» به شهادت روایات معصومین(ع) سوره حمد است[5]، و از طرفی اعطای «السبع المثانی» به پیامبراکرم] با لفظ ماضی «آتیناک» بیان شده است، پس سوره حمد نیز مکّی است و قبل از سوره حِجْر نازل شده است.
2) در روایات فریقین(شیعه و سنّی) آمده است که قِوام نماز به سوره مبارکه حمد است: «لاصلاة إلا بفاتحة الکتاب»[6] و نماز، پیش از هجرت در مکه به مدینه تشریع شده است.
علامه طباطبائی میفرماید: «گرچه نماز با هیئت و ویژگیهای کنونی آن در شب معراج تشریع شد، اما از آیات فراوانی در سوره های مکّی از جمله آیه کریمه: أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى ۹ عَبْدًا إِذَا صَلَّى ۱۰[7] بر می آید که در اوائل بعثت نیز اصل نماز، دست کم به صورت سجده و تلاوت بخشی از قرآن، تشریع شده بود.»[8]
3) در برخی از تفاسیر اهل سنت برای اثبات مکّی بودن سوره مبارکه حمد به روایاتی از حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) استناد شده است؛ مانند: «نزلت فاتحة الکتاب بمکة من کنز تحت العرش»[9]
در جوامع روائی شیعی نیز حدیثی به این صورت از حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) نقل شده است: «فأوّل ما نزل علیه بمکّة فاتحة الکتاب.».[10]
همچنین حضرت امام صادق (ع)می فرمایند: «فأوّل ما نزل علی رسول الله بمکّة بعد أن نُبّئ الحمد».[11]
[1] - درّالمنثور، ج1، ص10
[2] - مجمع البیان، ج1، ص17
[3] - کشاف، ج1، ص1 – الکاشف، ج1، ص31
[4] - سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 87
[5] - بحارالانوار، ج89، ص235 – تفسیر برهان، ج1، ص41 – صحیح مسلم، ج2، ص9 – مستدرک حاکم، ج1، ص238
[6] - عوالی اللئالی، ج1، ص196
[7] - سوره مبارکه علق، آیات شریفه 9 و 10
[8] - تفسیر المیزان، ج20، ص325
[9] - درّالمنثور، ج1، ص10 – الإتقان، ج1، ص12
[10] - مجمع البیان، ج10، ص405
[11] - بحارالانوار، ج82، ص52
گرچه طلب و مسئلت عبد سالک از خدای سبحان به صورت صریح تنها در آیه کریمه «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»[1] آمده است، اما باید دانست تحمید و تمجید عبد در آغاز سوره نیز تحمیدی بی طلب و تمجیدی بی طمع نیست، بلکه «ستایش سابق» زمینه «خواهش لاحق» است و گویا همه آیات این سوره مبارکه، در پی آموزش «ادب مسئلت» از خدای سبحان و طلب از ساحت آن بی نیاز مطلق است.[2]
برخی از تفاسیر اهل سنت راز تسمیه سوره مبارکه حمد بدین نامها را کفایت آن در صحّت نماز دانسته اند. زیرا هیچ سوره ای جز حمد مقوّم نماز نیست.
در همین ارتباط روایتی را عبادة بن صامت از پیامبراکرم(ص) نقل میکند که: «أمّ القرآن عوض من غیرها و لیس غیرها منها عوضاً»[1]
[1] - تفسیر ابوالفتوح، ج1، ص 13 - روح المعانی، ج1، ص 67 – تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص 264
این نام را خدای سبحان در مقام اظهار امتنان بر پیامبراکرم(ص) بر این سوره نهاده است. آنجا که می فرماید: «وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ»[1] که مراد از «سبعاً من المثانی» در این آیه شریفه، بر اساس روایات وارده از پیامبراکرم(ص) و امامان معصوم(ع) همان سوره مبارکه حمد است.
کلمه «السّبع» در این ترکیب، ناظر به تعداد آیات این سوره است. و کلمه «المثانی» بنابر آیه شریفه «کِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِیَ»[2] از اوصاف قرآن می باشد، و به معنای انعطاف پذیری آیات قرآن نسبت به یکدیگر است، به این صورت که آیات قرآن گرایش و تمایل خاصّی نسبت به یکدیگر دارند و هر یک از آیاتِ آن با سایر آیاتش تفسیر میشود.
همانطور که در کلام حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) نیز به این مطلب اشاره شده است: «. ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض.»[3]
زمخشری می گوید: بیشتر مفسران برآنند که سوره مبارکه حمد، نخستین سوره ای است که بر پیامبراکرم(ص)نازل شده است.[1]
طبرسی نیز حدیثی از حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) نقل میکند که به این مطلب تصریح دارد: «فأوّل ما نزل علیه بمکة، فاتحة الکتاب.»[2]
پژوهشگران علوم قرآنی نیز در بحث اولین و آخرین سوره نازل شده، سوره حمد را به عنوان یکی از اقوال دانسته اند.[3]
از آیه کریمه أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى ۹ عَبْدًا إِذَا صَلَّى ۱۰ در سوره مبارکه علق نیز برمی آید که پیامبراکرم(ص) قبل از رسالت و نزول قرآن، نماز میگزارده و آنچه در شب معراجِ آن حضرت(ص) تشریع شد، نمازهای پنجگانه با ویژگیها و هیئت خاص آن بود نه اصل نماز.[4]
و از طرفی در روایات فریقین آمده است که قِوام نماز به سوره حمد است و در اسلام نماز بدون سوره حمد، ناشناخته است. بنابراین قول به اینکه سوره مبارکه حمد اولین سوره ای است که به طور کامل بر پیامبراکرم(ص) نازل شده است، چندان بعید نیست.[5]
این سوره مبارکه به عقیده بسیاری از مفسّران و پژوهشگران علوم قرآنی اولین سورهای است که به طور کامل بر قلب مطهّر پیامبراکرم(ص) نازل شده است. و در تنظیم سوره های قرآن نیز سرآغاز کتاب الهی است. از همین رو به این نام خوانده میشود.
این نام در روایات فراوانی آمده است از جمله: «لاصلاة إلّا بفاتحة الکتاب»[1]؛ «لاصلاة لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب»[2]؛ از این روایات برمی آید که سوره مبارکه حمد از عصر رسول اکرم(ص) با نام «فاتحة الکتاب» شناخته شده بود و مسلمانان با همین نام از آن یاد می کردند.[3]
نامگذاری سوره حمد به این دو نام، که در روایات فراوانی به نقل از فریقین آمده است، از این روست که مشتمل بر عصاره معارف قرآن کریم است.
معارف قرآنی دارای سه بخش مبدأشناسی، معادشناسی و رسالت شناسی است و کلام منسوب به حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) نیز که فرمودند: «رحم الله امرأً علم من أین و فی أین و إلی أین»[1] ناظر به شناخت همین اصول سه گانه است.
سوره مبارکه حمد نیز مشتمل بر معرفت های سه گانه یاد شده است. زیرا بخش آغازین آن مربوط به مبدأ و ربوبیت مطلق خداوند متعال بر عوالم هستی و همچنین صفات جمالی او مانند رحمت مطلق و رحمت خاص است؛
و بخش میانی آن ناظر به معاد و ظهور مالکیت مطلقه خدای سبحان در قیامت است؛
و بخش پایانی آن که سخن از حصر عبادت و استعانت در خدای سبحان و طلب هدایت به صراط مستقیم دارد، مربوط به هدایت و ضلالت در سیر از مبدأ تا معاد است و مدار و محور آن مسأله وحی و رسالت است. بنابراین اصول معارف قرآنی در این سوره ترسیم شده است.[2]
نام های این سوره عبارتند از:[1]
[1] - تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص 259
با رجوع به شواهد قرآنی و اخبار نبوی و سخنان عترت طاهرین می توان گفت که برترین سوره در قرآن کریم، سوره مبارکه حمد (فاتحة الکتاب، أمّ الکتاب) میباشد.
سوره مبارکه حمد در مقال الهی به گونه ای تکریم آمیز، همتای قرآن عظیم قرار گرفته است: «وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ»[1]
در اخبار نبوی و سخنان عترت طاهرین نیز نامها و اوصافی چون: «جامعترین حکمت»، «گنج عرشی»، «شریفترین ذخیره در گنجینه های عرش الهی»، «سوره شفابخش»، «نعمت بزرگ و سنگین»، «برترین سوره قرآن» از آن یاد شده است:
«لَیْسَ شَیْءٌ مِنَ اَلْقُرْآنِ وَ اَلْکَلاَمِ جُمِعَ فِیهِ مِنْ جَوَامِعِ اَلْخَیْرِ وَ اَلْحِکْمَةِ مَا جُمِعَ فِی سُورَةِ اَلْحَمْدِ»[2]
«أَنَّ فَاتِحَةَ اَلْکِتَابِ أَشْرَفُ مَا فِی کُنُوزِ اَلْعَرْشِ»[3]
«فی فاتِحَةِ الکِتابِ شِفاءٌ مِّن کُلِّ داءٍ»[4]
«فَأَفْرَدَ اَلاِمْتِنَانَ عَلَیَّ بِفَاتِحَةِ اَلْکِتَابِ»[5]
پیامبراکرم(ص) هنگام پیشنهاد آموزش سوره مبارکه حمد به جابربن عبدالله انصاری، آن را برترین سوره کتاب خدا معرفی کرد: «أَلاَ أُعَلِّمُکَ أَفْضَلَ سُورَةٍ أَنْزَلَهَا اَللَّهُ فِی کِتَابِهِ؟»[6]
چنانکه در حدیثی دیگر میزان این برتری را مشخص کرده و فرموده اند: «لَوْ أَنَّ فَاتِحَةَ اَلْکِتَابِ وُضِعَتْ فِی کِفَّةِ اَلْمِیزَانِ وَ وُضِعَ اَلْقُرْآنُ فِی کِفَّةٍ لَرَجَحَتْ فَاتِحَةُ اَلْکِتَابِ سَبْعَ مَرَّاتٍ»[7]
نیز آن حضرت(ص) سوره مبارکه حمد را با کتابهای آسمانی سنجیده، فرمودند: «وَ اَلَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا أَنْزَلَ اَللَّهُ فِی اَلتَّوْرَاةِ وَ اَلْإِنْجِیلِ وَ لاَ فِی اََّبُورِ وَ لاَ فِی اَلْفُرْقَانِ مِثْلَهَا هِیَ أُمُّ اَلْکِتَابِ»[8]
خداوند متعال سوره مبارکه حمد را پایه و اساس «عمود دین» یعنی نماز قرار داده است: «لاصلاة إلّا بفاتحة الکتاب»[9] و ده بار تلاوت آن را در هر شبانه روز، در نمازهای یومیه بر بندگانش سفارش کرده است.
در پایان باید گفت این سوره با همه ایجاز و اختصاری که دارد، مشتمل بر عصاره معارف گسترده قرآن کریم است؛ زیرا خطوط کلی و اصول سه گانه معارف دینی؛ مبدأشناسی، معادشناسی و رسالت شناسی را بیان میکند که مایه هدایت سالکان به صلاح دنیا و آخرت است.[10]
[1] - سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 87
[2] - بحارالانوار، ج 82، ص 54 / من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 310
[3] - تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 6 / جامع الأخبار، ج 1، ص 43
[4] - مجمع البیان، ج 1، ص 87 / کنز العمّال، ج 1، ص 557، ح 2500
[5] - تفسیر برهان، ج 1، ص 41 / تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 6
[6] - تفسیر برهان، ج 1، ص 42
[7] - جامع احادیث شیعه، ج 15، ص 89
[8] - جامع الاخبار، فصل 22، ص 43 / مجمع البیان، ج 1، ص88
[9] - عوالی اللئالی، ج 1، ص 196
[10] - تفسیر تسنیم، ج1، ص 257 و 258
امیرحسنزاده کارشناس ارشد مرکز تقویم موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران میگوید:
انطباق دقیق رویدادهای تقویم هجری قمری و شمسی کار سختی است؛ اما با استفاده از نرمافزارهای رؤیت هلال مشخص میشود که عاشورای 61 هجری قمری در روز سهشنبه 20 مهر یا چهارشنبه 21 مهر اتفاق افتاده است.
تقویم رسمی کشور بر اساس هجری خورشیدی است. همانطور که از نام آن بر میآید، مبدء آن هجرت پیامبر اسلام] از مکّه به مدینه است و طول سال آن، مدت زمان بین دو عبور متوالی مرکز خورشید از نقطه اعتدال بهاری است که به طور متوسط 365.242198 شبانهروز یا 365 شبانهروز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 45 ثانیه حساب شده است.
برخلاف تصور عموم، تقویمی که امروز از آن استفاده میکنیم، از سال 1304 هجری خورشیدی به عنوان تقویم رسمی کشور مورد استفاده قرار میگیرد؛ اما تقویم هجری قمری برای ثبت بسیاری از وقایع تاریخی مورد استفاده مورّخان بوده است. ضمن آنکه بسیاری از مناسبتها و اعیاد تقویم بر پایه هجری قمری است. بنابراین مسئله انطباق تاریخ های تقویم هجری قمری و شمسی همواره مورد توجه منجّمین و مورّخین بوده است. یکی از این موارد، انطباق واقعه عاشورا (10 محرم 61 هجری قمری) با تقویم هجری شمسی است. برای وارد شدن به این بحث، ابتدا نگاهی دقیقتر به تقویم هجری قمری میاندازیم.
مبنای تقویم هجری قمری
تقویم هجری قمری هلالی، تقویم دینی مسلمانان جهان است. مبدأ این تقویم، اول محرمِ سالی است که پیامبر اکرم] از مکه معظّمه به مدینه منوّره هجرت فرمودند. این مبدأ در اغلب کشورهای اسلامی روز جمعه 1 محرمِ سالِ 1 هجری قمری، مطابقِ 27 تیرِ 1 هجری شمسی و مطابقِ 16 ژوئیه 622 میلادی (ژولینی) اختیار شده است. سالهای این تقویم شامل 12 ماه قمری هلالی است که به ترتیب عبارتند از: محرم، صفر، ربیعالاوّل، ربیعالثّانی، جمادیالاوّل، جمادیالثّانی، رجب، شعبان، رمضان، شوّال، ذیالقعده و ذیالحجّه.
طول ماه هلالی، مدت زمان بین دو لحظة ماه نوی نجومی متوالی است. مقدار متوسط طول ماه هلالی حدود 29.530589 شبانهروز یا معادل 29 شبانهروز و 12 ساعت و 44 دقیقه و 3 ثانیه است. بنابراین به طور متوسط طول سال قمری برابر با 354.367068 شبانهروز = 29.530589 × 12 است. این تقویم به دو شکل هلالی و قراردادی مورد استفاده قرار می گیرد.
تقویم هجری قمری هلالی
در این نوع تقویم که در کشورهای اسلامی به منظور تعیین اعیاد و مناسبتهای مذهبی استفاده میشود، تاریخ اول هر ماه با رؤیت هلالِ ماه نو در شامگاه روز بیستونهم یا سیاُمِ ماه قبل، تعیین میشود. در نتیجه، تعداد شبانهروزهای هر ماه قمری برابر با مدت زمان بین دو رؤیت متوالیِ هلال ماه نو است. این نوع روش آغاز ماه، پیش از اسلام به ویژه در بین اقوام سومری، بابلی و یهودی نیز رایج و سابقه طولانی داشته است.
پیشبینی وضعیت رؤیت هلال ماههای قمری به مقادیر مشخصههای ماه و خورشید و موقعیت جغرافیایی رصدگر در لحظه غروب خورشیدِ روز بیستونهم ماه قبل بستگی دارد. در واقع در این تقویم کارشناسان با محاسبه مشخصههای ماه و خورشید در زمان غروب خورشیدِ روز بیستونهم ماه قمری و مقایسه آن با معیارها و رکوردها، وضعیت رؤیتپذیری هلال ماه را پیش بینی میکنند.
این امکان وجود دارد که هلال ماه نو در مکانی بر روی کره زمین، دقایقی بعد از غروب خورشید روز بیستونهم رؤیت شود و در مکان دیگری رؤیت نشود که این اختلافِ یک شبانهروزی در رؤیت هلال ماههای قمری، اختلاف یک شبانهروزی را در تقویم هجری قمری هلالی کشورهای اسلامی سبب میشود.
مطابق حکم شرعی اگر هلال ماه در شامگاه بیستونهم ماه رؤیت شود، آن ماه به پایان رسیده و فردا اول ماه بعد است؛ ولی اگر هلال ماه در شامگاه روز بیستونهم رویت نشد، ماه 30 روزه میشود. بنابراین ماه قمری نمیتواند 28 روزه یا 31 روزه باشد. ضمن آنکه در تقویم هجری قمری هلالی، برای توالی ماههای 29 و 30 روزه نظم و قاعده مشخصی وجود ندارد. از این رو ممکن است چند ماه متوالی 29 روزه یا 30 روزه وجود داشته باشد.
تقویم هجری قمری قراردادی
تاریخنویسان و سایر پژوهشگران برای سهولت در محاسبات روزمرّه تقویم هجری قمری و برطرف کردن اشکالات ناشی از اختلاف در تقویم هجری قمری هلالی در کشورهای اسلامی، از تقویمی به نام «تقویم هجری قمری قراردادی» استفاده می کنند. البته این نوع تقویم در تعیین اول ماههای قمری کاربردی ندارد.
مبداء تقویم و نام ماههای این تقویم همانند تقویم هجری قمری هلالی است. اما تعداد شبانهروز ماههای این تقویم، متناوباً 30 و 29 شبانهروز است. یعنی ماه محرّم 30 شبانهروز، ماه صفر 29 شبانهروز و همینطور تا آخر در نظر گرفته میشود. البته همانطور که ذکر شد، این نوع تقویم در تعیین اول ماههای قمریِ تقویم کشورهای اسلامی کاربردی ندارد.
محاسبه عددی تاریخ واقعه عاشورا
همانطور که ذکر شد، مبدأ هر دوی این تقویم ها یکی است. اما طول سال آنها با یکدیگر متفاوت است. در واقع طول سال قمری به طور متوسط 10.87513 شبانهروز کمتر از سال شمسی است و همین باعت اختلاف 43 ساله بین این دو تقویم شده است. بسیاری از مردم، این مسئله را با جابه جایی ماه مبارک رمضان در بین فصول سال تجربه کردهاند.
یک روش به دست آوردن تاریخ هجری شمسی واقعه عاشورا، استفاده از همین مقادیر متوسط طول سال شمسی و قمری است. امسال، اول محرم 1432 مصادف با سهشنبه 16 آذر 1389 بود.
با توجه به اینکه از اول محرم سال 61 هجری به اندازه 1371 سال قمری گذشته، پس از آن روز به اندازه 485837.25 شبانهروز طی شده است که اگر این عدد را بر طول متوسط سال شمسی تقسیم کنیم به 1330 سال و 65 روز میرسیم. این بدان معنی است که اگر از 16 آذر 1389 به این اندازه به عقب برویم به 11 مهر 59 هجری شمسی میرسیم که مقارن با اول محرم سال 61 هجری قمری است. بنابراین با این محاسبه ساده درخواهیم یافت که 10 محرم (عاشورا) سال 61 هجری قمری مقارن با 20 مهر سال 59 هجری شمسی است.
محاسبه تاریخ واقعه عاشورا بر اساس رؤیت هلال
با استفاده از تطبیق تقویم هجری قراردادی با میلادی (به کمک نرمافزارهایی مانند Accurate Times) مشخص میشود که اول محرم 61 هجری قمری برابر با 1 اکتبر 680 میلادی (ژولی) است و بنابراین عاشورا مقارن با 10 اکتبر 680 میلادی (ژولی) یا چهارشنبه 21 مهر 59 هجری شمسی است. البته به دلیل استفاده از تقویم قراردادی این تاریخ میتواند یک یا دو روز با تاریخ واقعی اختلاف داشته باشد.
حال با مراجعه به نرمافزارهایی مانند Moon Calculator مشخص میشود که مقارنه ماه و خورشید (ماه نو) در محرم سال 61 هجری در ساعت 17:11 به وقت محلّی روز 28 سپتامبر 680 میلادی اتفاق افتاده و در شامگاه فردای آن روز، 29 سپتامبر، هلال ماه در کربلا به جدایی بیش از 11 درجه از خورشید رسیده و در زمان غروب خورشید، ارتفاع ماه بیش از 8 درجه است. رؤیت چنین هلالی با چشم غیرمسلّح ممکن است؛ بنابراین پیشبینی میشود که 30 سپتامبر 680 میلادی مقارن با اول محرم 61 هجری قمری باشد. بنابراین 10 محرم مقارن با 9 اکتبر 680 میلادی یا سهشنبه 20 مهر 59 هجری شمسی میشود.
مطابق این بررسی نتیجه میشود که واقعه عاشورا (10 محرم 61 هجری قمری) در روز سهشنبه 20 یا چهارشنبه 21 مهر 59 هجری شمسی اتفاق افتاده است.
یک درهم معادل است با: 3/25 گرم
یک مثقال معادل است با: 4/608 گرم یا 24 نخود یا 72 جو
یک رطل عراقی معادل است با: 91 مثقال
یک رطل مدنی معادل است با: 1/5 برابر یک رطل عراقی
یک صاع معادل است با: 614/2 مثقال
هر فندق معادل است با: یک قاشق چایخوری
هر گردو معادل است با: یک قاشق غذاخوری
در کتاب اصول تشیع، فهرست مختصری از مواردی بیان شده است که نشانگر بهتر شدن موقعیت شیعه بعد از ظهور صفویه نسبت به قبل از آن است که عبارتند از:
1- شیعه پیش از صفویه در اقلیت بوده و پس از صفویه اکثریت شد.
2- شیعه پیش از صفویه محکوم بود، بعد از صفویه حاکم گردید.
3- شیعه پیش از صفویه نمی توانست آزاد به کربلا برود ولی بعد از آن میتوانست.
4- شیعه پیش از صفویه نمی توانست نام امام حسین ع را بر زبان بیاورد ولی بعد از صفویه می توانست برای آن حضرت ع عزاداری کند.
5- شیعه پیش از صفویه در زندان زیر شکنجه و تحت تعقیب بود، ولی بعد از صفویه آزاد و پیروز.
6- شیعه پیش از صفویه نمی توانست اعمال مذهبیِ خود را آشکار انجام دهد، ولی بعد از صفویه می توانست اعمال مذهبی خود را آشکار انجام دهد.
7- مذهب رسمی مملکت پیش از صفویه، تسنّن بود و بعد از صفویه، تشیّع.
8- سلطان مملکت پیش از صفویه سنّی بود و بعد از صفویه، شیعه.
9- پیش از صفویه دوستی حضرت علی ع جرم و خیانت بود و بعد از صفویه مایه افتخار.
10- پیش از صفویه حاکم های وقت در تعقیب زوّار ائمّه اطهار ع بودند، ولی بعد از صفویه چکمه ها به گردن انداخته و خود را کلب آستان رضا ع می خواندند و پیاده از اصفهان به مشهد می رفتند.
11- پیش از صفویه حکومت ها آب بر قبر ائمّه اطهار ع می بستند و خراب می کردند، ولی بعد از صفویه گنبد را طلا می کنند و ضریح را نقره.
12- پیش از صفویه زیارت مشهد و کربلا عمل غیردینی و قدغن بود، و بعد از صفویه زیارت ائمه اطهار ع شعار رسمی دینی اعلام شد و زائر را لقب کربلائی و مشهدی بخشیدند.
13- پیش از صفویه علمای شیعه پیوسته سپر تیرهای حکومت بودند و بعد از صفویه در عزیزترین شرائط زندگی می کنند.
14- پیش از صفویه علمای شیعه حق دخالت در امور حکومت را نداشتند ولی بعد از صفویه مورد م قرار میگرفتند.
15- پیش از صفویه حکومت ها با زور و زر حکومت را به دست می آوردند، اما بعد از صفویه به اذن حاکم شرع.
16- تشیع پیش از صفویه تشکیلات منظم و رسمیتی نداشت ولی بعد از صفویه دارای تشکیلات شد.[1]
پاسخ:[1]
بر طبق فتوای مراجع معظّم تقلید، قبله نماهاى معمولى در صورتى که سالم باشد، از وسائل خوب براى شناخت قبله است و گمانِ حاصل از آن کمتر از راه هاى دیگر نیست، بلکه غالباً دقیقتر است.[2]
حضرت آیت الله ای نیز در رابطه با تشخیص قبله توسط قبله نما فرموده اند: «اعتماد بر شاخص یا قبله نما در صورتى که موجب اطمینان براى مکلّف شود، صحیح است و باید طبق آن عمل گردد.»[3]
حال که قطب نما قابل اعتماد است و موجب گمان می شود، اگر انسان از روی یقین یا گمان به جهتی نماز بخواند و بعد بفهمد که خطا کرده و قبله در جهت دیگری بوده است، از دو صورت بیرون نیست:
1- اگر انحرافی که از قبله حاصل شده، ما بین دو طرف راست و چپ باشد، نمازهای خوانده شده صحیح است و لو اینکه هنوز وقت نماز باقی باشد. حتی اگر در اثناء نماز فهمید که چنین خطایی صورت گرفته است، بقیه نماز را رو به قبله بایستد و نماز را ادامه دهد و دیگر نیازی به اعاده ندارد.
2- اگر انحرافی که از قبله حاصل شده، از ما بین دو طرف راست و چپ، کند، اگر هنوز وقت نماز باقی است اعاده کند، اما اگر وقت نماز گذشته است نیازی به اعاده ندارد و نمازهای خوانده شده صحیح است، حتی اگر نمازهایی که قبلاً خوانده پشت به قبله بوده باشد، بله احتیاط استحبابی در آن است که نمازها را قضا نماید.[4]
بنابراین با توجه به اعتبار تعیین قبله توسط قبله نما، اگر بعد از گذشتن وقتِ نماز بفهمد قبلهنمائی که بدان اعتماد کرده و بر طبق آن نماز خوانده است اشکالی داشته و نشانگر جهت قبله نبوده است، لازم نیست نمازهایی را که خوانده است، قضا نماید.
[1] - سایت اسلام کوئیست: http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa648 ، کد سایت fa648 کد بایگانی 595 نمایه اشتباه در تعیین جهت قبله
[2] - توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج1، ص: 433،مسأله782.
[3] - أجوبة الاستفتاءات (بالفارسیة)، ص: 74.
[4] - وسیلة النجاة (مع حواشی الإمام الخمینی)، مسألة 4، ص 129.
در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]
برخلاف مفوّضه و معتزله که به طور کلی خداوند متعال را از دخالت داشتن در جریانات زندگی بشر معزول و هیچکاره می دانند، و برخلاف اشاعره که تمام اختیارات را از بشر سلب و به خداوند متعال نسبت می دهند؛ امامیه و مذهب تشیع قائل است که اختیار قسمتی از مقدّمات عمل، در دست ما است و قسمت بیشتر آن در دست خداوند متعال است. و خلاصه نه جبر است و نه تفویض بلکه امری است میان این دو.
بنابراین آن مقدار از مقدّماتی که خداوند متعال در اختیار ما گذاشته باید آنها را فراهم کنیم، و آن مقدّماتی که از اختیار ما بیرون است نسبت به آنها باید دعا کنیم و از خداوند متعال بخواهیم. بنابراین وقتی دعا را به بقیه اسباب موجوده ضمیمه کنیم خود را به مهمترین اعمالی که برای بشر تصور می شود قادر می بینیم، زیرا آن قسمت موجود از مقدّمات را از خودمان فراهم می کنیم و قسمتی که موجود نیست، مقدمه به دست آوردنش که دعا است در اختیار ماست، پس با ضمیمه کردن دعا به سائر مقدمات، اختیار همه کارهای مهم در دست ما است.
اما به عقیده معتزله که همه اختیارات را در دست بشر و خدا را از امور بشر معزول میداند، دیگر جائی برای دعاکردن باقی نمیماند، همانطوری که به عقیده اشاعره که همه اختیارات در دست خداوند متعال است و همه چیز طبق قضا و قدر باید پیش برود نیز دعا هیچ معنائی ندارد.»
بعضی از مدارک تاریخی که نشان میدهد شهربانو دختر یزدگرد سوم است بدین قرار است:[1]
1- مرحوم شیخ مفید میفرماید: «و کان للحسین ستة اولاد، علی بن الحسین الاکبر، کنیته ابومحمد و امّه شاه ن بنت کسری یزدجرد.؛[2] یعنی برای حضرت حسین شش عدد اولاد بود، اولی علی بن حسین اولاد بزرگ آن حضرت کنیهاش ابومحمد و مادرش شاه ن دختر یزدجرد پادشاه ایران بود.
2- در مناقب نقل میکند هنگامی که اسیران فارس را به مدینه وارد کردند، عمر خواست زنها را بفروشد و مردها را بندههای عرب قرار دهد تا در حال طواف و سعی، حاجیهای بیمار و بیحال و پیرمرد را کول گرفته طواف دهند. حضرت امیرالمؤمنین فرمودند:
رسول خدا فرمود: بزرگواران هر قومی را احترام کنید، اگرچه با شما مخالف و دشمن باشند، و این جماعت فارس مردمانی دانشمند و بزرگوارند، همانا سر تسلیم در مقابل ما فرود آورند و اسلام را قبول کردند، پس من از این اسیران فارس حق خودم و حق بنیهاشم را آزاد کردم.
مهاجر و انصار گفتند: ای برادر پیغمبرخدا، ما هم حق خود را به تو واگذار کردیم، حضرت علی فرمود: خدایا شاهد باش که اینها به من بخشیدند و من هم قبول کردم و همه را آزاد نمودم. عمر گفت علی بن ابیطالب پیشدستی کرد و تصمیم مرا درباره عجمها بر هم زد.
سپس گروهی از اهل مدینه در دختران پادشاهان رغبت کردند، حضرت علی فرمود: آنها را مجبور نکنید، اختیار را به دست خودشان بدهید. یکی از بزرگان عرب به سوی شهربانو دختر یزدگرد اشاره کرد، شهربانو خود را پوشیده و اظهار بیمیلی کرد. به او گفتند آیا شوهر میخواهی؟ شهربانو سکوت کرد.
امیرالمؤمنین فرمود: راضی شد، و باقی ماند انتخاب شوهر، دوباره درباره شوهر سؤال کردند، آنگاه امام حسین را انتخاب کرد و حضرت علی به حذیفه فرمود: عقد او را برای امام حسین جاری سازد.
3- شیخ مفید در ارشاد[3] نقل میکند: علی بن الحسین، مادرش شاه ن دختر یزدجرد پسر شهریار پسر کسری بود، و گفته شده است که اسم مادرش شهربانو بوده است، و حضرت علی حریث بن جابر حنفی را به یک ناحیهای از مشرق زمین حکومت داد.
حریث، دو دختر یزدجرد پادشاه، پسر کسری را به سوی او فرستاد، از آن دو دختر، شاه ن را به فرزندش حسین عطا فرمود و زین العابدین از آن متولد شد
اوّلاً حدیث ثقلین با عبارت «کتابالله و سنّتی» دارای سند درستی نیست و در سندش افراد ضعیفی هستند و همچنین در کتاب غیرمعتبری مانند تاریخ طبری نقل شده است، لذا نمیتوانیم آن را به پیغمبراکرم ص نسبت بدهیم.
ثانیاً به خاطر عبارت «لَنْ تَضِلّوا اَبَداً» که در متن حدیث آمده است، اشکالاتی به عبارت «کتابالله و سنّتی» وارد است. اشکال اول اینکه جز عترت رسول اکرم ص در طول عمر مبارکشان، مردم از سنت و سیره رسول اکرم ص به اندازه مایحتاج و کافی بهره نبردند و حتی بسیاری از افراد اصلاً آن حضرت ص را ندیدند از جمله آیندگان و لذا خود این بیان هم که فرموده: «من سنت خود را در میان شما گذاشتم.» نعوذبالله دروغ میشود.
اگر هم دروغ نباشد باعث انحراف و برخلاف عبارت «لن تضلّوا ابدا» است، زیرا مردم یا از آن بی اطلاع بودند یا به قدر نیاز و کافی از آن بهرهمند نبودند، لذا منحرف میشدند، و تنها عترت آن حضرت ص بودند که همیشه در کنار آن حضرت ص حضور داشتند و آن حضرت ص علوم و اسرار را به آنها می آموخت.
اشکال دیگر اینکه، از طرفی در سنت، اختلاف و آراء و قرائتها و تفسیرهای مختلفی است و از طرف دیگر، سنتْ صامت است و زبان گویا نیست تا نظر درست را از نادرست بیان کند. لذا حتماً در اینجا به اشخاصی نیاز است که ناطق و مفسّر و معصوم و بیانکننده سنّتِ نبوی باشند تا افراد به ضلالت و گمراهی نروند، که این سنّت گویا و قرآن ناطق، همان عترت رسول اکرم ص هستند.
لذا به نظر میرسد عبارت «کتابالله و عترتی» صحیح است.[1]
در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]
ناتوان دانستن خداوند متعال تفکری اشتباه است که بسیاری از دانشمندان از جمله دانشمند بزرگ معتزله آقای نظام نیز به همین مطلب ملتزم شده اند.[2]
ذات فعل، مقدور خداوند متعال است، نهایت اینکه با فرض اینکه خداوند اراده نمیکند صدورش محال است.
به عبارت واضح تر:
صدور قبیح از خداوند متعال محال است نه غیرمقدور، و این دو با هم فرق دارند. زیرا ممکن است همان قدرت و اراده خدا (یا ذات او) انجام عمل قبیح را محال کرده باشد، یعنی چون اراده و قدرت او تعلق گرفته است به اینکه آن عمل قبیح صادر نشود، لذا محال شده است، نه اینکه چون انجام آن عمل قبیح محال بود خداوند اراده نکرده است لذا ناتوان است. پس در عین اینکه تحت اراده و اختیار و قدرت الهی بوده، محال است.
واژه مازندران
مازندران و طبرستان هر دو نام استان مازندران هستند و اختلافی میان آن نیست. ابن اسفندیار واژه «مازندران» را مرکّب از دو واژه «موز» و «اندورن» میداند، که از حدّ «گیلان» تا «لار» و «قصران» و «جاجرم» کشیده شده است.
وی می افزاید: مازندران به حدّ مغرب و به معنای ناحیه درون کوه «موز» است و کوه موز کوهی است که از حدّ گیلان تا لار و قصران و جاجرم و طبرستان امتداد دارد. سیدظهیرالدّین مرعشی و ملاشیخ علی گیلانی نیز همین معنا را از مازندران کرده اند.
نام مازندران در متون حتّی پیش از اسلام نیز یافت میشود. همانطور که در شاهنامه فردوسی نیز نام مازندران به چشم میخورد،[1] زیرا وی پس از رانده شدن از دربار محمود غزنوی، به مازندران سفر کرده است.
ظهیرالدّین فاریابی نیز در اشعار خود از مازندران نام برده است.[2]
واژه طبرستان
در ارائه مفهوم واژه «طبرستان» قدیمیترین مأخذ، معجمالبلدان یاقوت است. وی این واژه را مرکّب از «طبر» و «استان» دانسته و گفته است: چون اهالی این منطقه با خود طبر(تبر، وسیله بریدن درخت) حمل میکردند به این منطقه طبرستان گفته اند.[3]
ملّاشیخ علی گیلانی معتقد است که «تبر» در گویش مازندران به معنای «بید معلّق» است و چون در این ولایت «بید معلّق» بسیار بوده، به آن «تبرستان» گفته اند.[4]
عدّهای دیگر طبرستان را واژهای تغییر شکلیافته از «تپورستان» میدانند. «تپوری» یا «تپیری» نام اقوام نخستین ساکن در قلمرو مازندران است که پیش از آریائیها در این مکان میزیستند و پس از هجوم آنها، به نقاط کوهستانی پناه برده و به مرور محو شدهاند.
بر این اساس، مازندران به نام اقوام ساکن در این منطقه به تپورستان تغییر نام داده، سپس در لغت عرب به طبرستان تغییر شکل یافت. مؤیّد این نظر، وجود سکّههای بازمانده از دوران ساسانی است که از تپورستان به دارالضّرب یاد و تأکید کرده که در این منطقه در دوران ساسانی سکّه، ضرب و نام تپورستان در آن درج می شده است.
نتیجه:
در پایان می توان به این نتیجه کلّی رسید که واژه های طبرستان و مازندران از نظر جغرافی نویسان و مورّخان این دوره، اغلب معنای مترادف را افاده کرده، از جهت وسعت جغرافیائی از آخرین سرحدّات شرقی گرگان تا سرحدّ دیلم در غرب را شامل میشده است. با این حال، واژه طبرستان در متون پیش از اسلام و متون فارسی قرون نخست اسلامی کمتر به کار رفته است و کثرت استعمال آن در متون عربی بیشتر به رواج و شهرت آن دامن زده است.[5]
تا زمان امام حسین(ع)، مذهب شیعه در اتّحاد به سر میبرد. ظهور فرقههای شیعی در میان صفوف شیعه، از زمان انتقال امامت به امام زینالعابدین(ع) آغاز شد.[1] که باعث اختلاف و تفرقهای در میان شیعیان شد و کسانی که انحراف فکری و اعتقادی داشتند، امامت آن امام(ع) را انکار کردند. ظاهراً اولین این فرقهها، فرقه «کیسانیه» بوده است که به امامت «محمدبن حنفیه»[2] معتقد شدند.[3]
البته باید توجه کرد که کیسانیه، اولین فرقه شیعی در بحث تعیین مصداق امام بودند. ولی در بحث کیفیّت و ویژگیهای امامت، شاید بتوان گفت که «غُلاة» اولین فرقه شیعی بودند که برای امام علی;، مقامی فوق بشری و خدائی قائل بودند و یا تصور میکردند که خداوند در او حلول کرده است. گفته میشود که اینها(غُلات) همان فرقه «سبائیه» هستند که به دست «عبدالله بن سبا» پدید آمد.
[1] - شیعه در برابر معتزله و اشاعره(الشیعة بین الأشاعرة و المعتزلة)، هاشم معروفالحسنی، ترجمه سیدمحمدصادق عارف، نشر بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول 1371، ص 76 و 77
[2] - محمد بن حَنَفیه(۱۶-۸۱ق)، فرزند حضرت علی; و خوله حنفیه (دختر جعفر بن قیس) و از طبقه اول تابعین است. گاه از او با نام «محمد بن علی» یاد میشود و او را «محمدِ اکبر» هم گفتهاند.
[3] - رازی، گرایشها و مذاهب اسلامی، ص۱۳۴ و بغدادی، الفرق بین الفرق، ص ۲۷
اولین فرقه اسلامی، «خوارج» بودند که در ماجرای جنگ صفّین و اختلاف بر سر حکمیّت به وجود آمد. پیش از ظهور خوارج، مسلمانان تنها به دو دسته بودند:
[1] - شیعه در برابر معتزله و اشاعره(الشیعة بین الأشاعرة و المعتزلة)، هاشم معروفالحسنی، ترجمه سیدمحمدصادق عارف، نشر بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول 1371، ص 75 و 76
خوارج با اینکه یکی از فرقههای اسلامی است، در بسیاری از احکام و اندیشهها با اهلسنّت همرأی است ولی با مذهب شیعه تقریباً هیچ توافقی ندارد. علّت و منشأ آن این است که همه فرقههای خوارج بر تکفیر حضرت علی(ع) و پیروان آن حضرت(ع) همعقیده و متّفقند، در حالی درباره صحابه پیشین و خلافت خلفاء با اهلسنّت همرأی میباشند. از همینرو افکار و احکام خوارج به اهلسنّت گرایش پیدا کرده است، در حالی که تقریباً هیچ توافقی میان خوارج و مذهب شیعه وجود ندارد.[1]
[1] - شیعه در برابر معتزله و اشاعره(الشیعة بین الأشاعرة و المعتزلة)، هاشم معروفالحسنی، ترجمه سیدمحمدصادق عارف، نشر بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول 1371، ص 75
بعضی از مهمترین علل عبارتند از:[1]
اینها عواملی بود که مسلمانان را وادار به پرهیز و احتیاط در مقابل آنها، و خوارج را باعث تضعیف در مقابل دشمنانشان میکرد.
[1] - شیعه در برابر معتزله و اشاعره(الشیعة بین الأشاعرة و المعتزلة)، هاشم معروفالحسنی، ترجمه سیدمحمدصادق عارف، نشر بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول 1371، ص 70 و 71
اَزارقه[1] از آنجا که بسیار در امر دین سختگیر و افراطی بودند و به هر بهانهای برچسب کفر و شرک و قتل بر افراد میچسباندند و به هیچوجه عقل و ذهن منعطفی نداشتند، لذا این امر باعث میشد که همیشه از همین افکار و اعمال، ضربه بخورند. مخالفان ازارقه و خوارج نیز چون از این امر آگاهی داشتند، همیشه سعی میکردند که برای تضعیف و ایجاد تفرقه بین آنها، از همین امر بهرهبرداری کنند.
یکی از افرادی که از ظاهربینی و انجماد عقل ازارقه برای مقابله با آنها بهره برد، «مهلب بن ابی صُفره»[2] بود. در جلد اول شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید آمده است:[3]
در میان ازارقه، آهنگری بود که برای آنها پیکان تیر سمّی میساخت که با این تیرها، یاران مهلّب را هدف قرار میدادند. اصحاب مهلّب از کار این آهنگر به مهلّب شکایت کردند. وی به آنها گفت من شما را از او آسوده خواهم کرد. پس از آن، نامهای با هزار دینار به همراه یکی از یارانش برای آهنگر فرستاد و به او دستور داد که نامه و دینارها را در اردوگاه خوارج بیندازد. او در این نامه نوشت: «اما بعد. همانا پیکانهایت به ما رسید. من هزار دینار برایت فرستادم. آنها را بگیر و پیکانهای بیشتری برای ما بفرست.»
یکی از خوارج این نامه را یافت و آن را به «قطری»[4] که فرماندهی خوارج را در جنگ با مهلّب بر عهده داشت، تسلیم کرد. زمانی که او نامه را خواند، آهنگر را طلبید و به او گفت: این نامه و دینارها چیست؟ آهنگر اظهار بیاطّلاعی کرد. قطری دستور داد که او را بکشند.
در همان هنگام یکی از فرماندهان آنها به نام «عبد ربّه الصّغیر» که مولای «بنیقیس بن ثعلبه» بود، نزد قطری رفت و به او گفت: چرا مردی را بدون اطمینان و دلیل و شاهد میخواهی به قتل برسانی؟
قطری گفت: این هزار دینار چیست؟ پاسخ داد: ممکن است قضیه، دروغ یا راست باشد. قطری گفت: کشتن مردی به مقتضای مصلحت، زشت نیست و امام میتواند به آنچه صلاح میداند حکم کند و رعیّت حقّ اعتراض به او را ندارند.
در نتیجه، عبدربّهالصغیر و گروهی از خوارج از قطری جدا شدند و به خاطر قضاوت نادرست او، کینه او را به دل گرفتند.
هنگامی که مهلّب از اختلافات آنها آگاه شد، برای این که اختلاف آنها را بیشتر شعلهور کند، نیرنگ دیگری به کار برد. او مردی نصرانی را پنهانی به سوی آنها فرستاد و به او دستور داد هنگامی که قطری را ببیند، به او سجده کند و سفارش کرد به او بگوید: من تنها برای تو سجده کردم نه برای خدا.
چون نصرانی آنچه را مهلّب به او سفارش کرده بود انجام داد، خوارج، قطری را نکوهش کردند و به او گفتند: نصرانی تو را عبادت کرد نه خدا را، و برخی از آنها این آیه را برای او خواندند که: «إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ؛ شما و آنچه غیر خدا میپرستید، هیزم جهنّم خواهید بود؛ و همگی در آن وارد میشوید.»[5]
قطری گفت: نصارا، عیسیبن مریم; را به جای خدا پرستش کردند و این امر هیچ زیانی به عیسی; نرسانید. این اختلاف تا آنجا ادامه پیدا کرد که به کشتن نصرانی انجامید.
مهلّب، پس از آنکه دید نیرنگهایش از شمشیر برایش سودمندتر است، به آنها ادامه داد. او نیرنگ دیگری به کار گرفت. مردی را نزد خوارج فرستاد تا از آنها سؤالی کند. او از آنها پرسید که دو نفر به سوی آنها هجرت کردهاند، ولی یکی از آنها در راه مُرده و دوّمی به آنها پیوسته است. لیکن او آنچنان که آنها میخواستهاند نبوده است.
دستهای از خوارج پاسخ دادند: آن که مرده از اهل بهشت است و آن که زنده مانده، کافر است. دسته دیگر گفتند: آنها هر دو کافرند.
این اختلاف، یک ماه تمام به شدّت، میان آنها ادامه داشت.
[1] - اَزارَقه یکی از فرقههای اسلامی و از فرقههای خوارج است که پیروان آن، دیگرْ مسلمانان را از خود نمیدانستند. پایهگذار این فرقه نافع بن ازرق بود و برای همین پیروانش را ازارقه نامیدند.
[2] - مُهَلب بن ابی صُفره، جنگجو و فرماندهٔ نظامی أزدی بود که در دورهٔ خلافت امویان، والی ولایت فارس بود. او پدر یزید بن مهلب است که در جریان جنگ با فرخان بزرگ ، پس از کشتار مردم گرگان، با جریان خون مردم، آسیاب را به راه انداخت و پس از آرد کردن گندم با آن، نان خورد. مهلب در سالهای پایانی عمرش، والی حَجّاج در خراسان بود و پس از مرگ او، پسرش، یزید بن مهلب والی خراسان شد. (دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «آلمهلب»، ج۲، ص۴۷۳)
[3] - شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج1، ص401؛ شیعه در برابر معتزله و اشاعره(الشیعة بین الأشاعرة و المعتزلة)، هاشم معروفالحسنی، ترجمه سیدمحمدصادق عارف، نشر بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول 1371، ص 64 و 65
[4] - «قطری بن فجاة المازنی» از رهبران خوارج و یک شاعر بود. او متولد الخوایر(منطقهای در قطر) بود و بیش از ده سال رهبری فرقه ازارقه را پس از «نجد بن امیر» عهدهدار بود.
[5] - سوره مبارکه انبیاء، آیه شریفه 98
خوارج، عثمان را تکفیر میکردند و با آن بسیار مخالف بودند. آنها علّت کفر عثمان را این میدانستند که وی از خویشاوندانش بیجهت حمایت کرده و با این که بدرفتاری و بیاعتنائیِ آنها را نسبت به اسلام و مبادی آن میدانسته، آنان را بر مؤمنان، حاکم و فرمانروا قرار میداده است.
با همه اختلاف موجود میان خوارج، آنها بر تکفیر حضرت علی(ع)، عثمان، طلحه، زبیر و عایشه اتّفاقنظر داشتند و بالعکس، خلافت ابوبکر و عمربن خطاب را خلافتی مشروع و پسندیده میدانستند.[1]
[1] - شیعه در برابر معتزله و اشاعره(الشیعة بین الأشاعرة و المعتزلة)، هاشم معروفالحسنی، ترجمه سیدمحمدصادق عارف، نشر بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول 1371، ص55
خوارج به سبب دو امر حضرت علی(علیه السلام) را تکفیر میکردند:[1]
[1] - شیعه در برابر معتزله و اشاعره(الشیعة بین الأشاعرة و المعتزلة)، هاشم معروفالحسنی، ترجمه سیدمحمدصادق عارف، نشر بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول 1371، ص 55؛
«ذُوالثَّفِنٰات» به معنای «صاحب پینهها» است. این لقب، در طول تاریخ بر بعضی از افراد گذاشته شده است؛ از جمله:
امام زینالعابدین(علیه السلام): امام سجاد(ع) را که بر اثر سجده زیاد، در پیشانی[1] یا دیگر مواضع سجدهاش اثری میماند، «ذوالثّفنات» مینامیدند.[2] چرا که مواضع سجودش مانند زانوی شتر، پینه میبست.[3] «ثَفِنه»، بهمعنای پینه زانو و سینه شتر است.[4]
بر پایه روایتی که در بحارالانوار نقل شده، پینههای مواضع سجده امام سجاد; به دلیل کثرت نماز وی بوده است.[5] به گفته یعقوبی، تاریخنگار قرن سوّم قمری، امام سجاد(ع) هر شبانهروز ۱۰۰۰ رکعت نماز میخواند.[6]
همچنین بر پایه روایتی که در علل الشرائع از امام محمدِ باقر(ع) نقل شده، امام سجاد; هر سال دو بار پینهها را از بدنش جدا میکرد.[7] چرا که به هنگام سجده، مانع از رسیدن پیشانیاش به زمین بودند[8] او پینهها را جمع میکرد و هنگامی که به شهادت رسید، آنها را با او دفن کردند.[9]
حضرت امام باقر(ع) میفرمایند: «وَ لَقَدْ کانَ تَسْقُطُ مِنْهُ کلَّ سَنَةٍ سَبْعُ ثَفِنَاتٍ مِنْ مَوَاضِعِ سُجُودِهِ لِکثْرَةِ صَلَاتِهِ وَ کانَ یجْمَعُهَا فَلَمَّا مَاتَ دُفِنَتْ مَعَه؛ از مواضع سجود امام سجاد; هر ساله هفت ثفنه(پینه) برگرفته میشد، چرا که حضرت(ع) بسیار نماز میخواند؛ این ثفنهها را جمع میکرد و چون که درگذشت با او دفن شدند.»[10]
عبداﷲ بن وهَب راسبی: او از سران خوارج بود که به علّت سجدههای زیادش، به «ذوالثّفِنات» ملقّب شده بود. خوارج در سال ۳۷قمری، پس از آنکه از امام علی; جدا شدند، وی را به رهبری برگزیدند. وی در جنگ نهروان کشته شد.[11]
علیّ بن عبدالله بن عباس: او نیز به «ذوالثّفنات» مشهور بود.[12]
[1] - یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، دارصادر، ج۲، ص۳۰۳
[2] - صدوق، علل الشرایع، ۱۳۸۵ق، ج۱، ص۲۳۳
[3] - طبرسی، اعلام الوری، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۴۸۰
[4] - ابن منظور، لسان العرب، ۱۴۱۴ق، ج۱۳، ص۷۸(ذیل واژه ثفن).
[5] - مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۴ق، ج۴۶، ص۶۱
[6] - یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، دارصادر، ج۲، ص۳۰۳
[7] - صدوق، علل الشرایع، ۱۳۸۵ق، ج۱، ص۲۳۳
[8] - خصیبی، الهدایة الکبری، ۱۴۱۹ق، ص۲۱۴
[9] - مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۴ق، ج۴۶، ص۶۱
[10] - مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۴ق، ج۴۶، ص۶۱؛ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 4، ص 466؛ عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، ج 18، ص 87؛ المناقب، ج 4، ص 150و 167؛ تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، ج 11، ص 542؛ شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار، ج 3، ص 254
[11] - ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج۵، ص۷۸؛ زرکلی، الاعلام، ج۴، ص۱۴۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۰ و 362 و 372؛ طبری، تاریخ، ج۵، ص۷۵ و 79، و ج4 ص 37؛
[12] - بلاذری، انساب الاشراف، ۱۳۹۸ق، ج۴، ص۷۱؛ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ۱۴۰۴ق، ج۱۰، ص۷۹؛ مدرس تبریزی، ریحانة الادب، ۱۳۶۹ش، ج۱، ص۲۵۵
برجستهترین چهرههای خوارج عبارت بودند از:
همانگونه که از اسامی این افراد برمیآید، از مشاهیر عراق، کسی در میان آنها نبود. برعکس، آنها نوعاً از قبایل بدوی؛ همانند قبیله «بکر بن وائل» و «بنیتمیم» بودند.[3]
[1] - حرقوص بن زهیر سعدی تمیمی معروف به ذوالثَدیّه(صاحب )، صحابی پیامبر اسلامa و از فرماندهان جنگهای دوره خلفای نخستین بود. او در صفین جز یاران حضرت علی بن ابیطالب; بود اما بعدها به خوارج پیوست. وی سرانجام به سال ۳۸ هجری قمری در جنگ نهروان کشته شد.
[2] - به علت سجدههای زیادش، ملقب به «ذوالثَّفِنات (صاحب پینهها)» شده بود. (ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۷۸)
[3] - بلاذری، انساب الأشراف، ج۲، ص۳۵۰
در بعضی از نقلها آمده است که در جنگ نهروان همگی کشته شدند به جز 9 نفر از آنان که توانستند فرار کنند. دو نفر از آنها به سیستان، دو نفر به یمن و بقیه میان عمّان و انبار و جزیره پخش شدند و در این مناطق به ترویج عقیده خود پرداختند. اینان در روزگار امویان جنب و جوش خود را از سر گرفتند و حملات گسترده و موضعگیریهای کوبندهای که حکّام اموی را نگران، و عمده فکر و توجه آنها را به آنان مشغول میداشت، انجام دادند.
برخی از نویسندگان تأئید میکنند که حضرت علی; گروه خوارج را در جنگ نهروان و غیر آن ریشهکن نکرد. دستهای از آنها که در نبرد نهروان شرکت نداشتند در کوفه و بیرون آن پخش شدند تا عقیده خویش را ترویج و مردم را بر ضدّ حکومت حضرت علی;، به ویژه پس از شکست سختی که در نهروان بر آنها وارد شد، تشویق کنند.
آنان در صدد برآمدند قیام خود را از سرگیرند، از این رو به زیارت کشتگان خود در نهروان رفتند، و برای گرفتن انتقام آنها همپیمان شدند، و تحرّکات و جنبشهای آنها در مناطق مختلف یعنی انبار، مدائن و اطراف کوفه ادامه یافت.
در کوفه یکی از رهبران آنها به نام «خرّیتبن راشد» به همراه 300 تن خروج کرد و کارگزاران حضرت علی; را در عمّان به قتل رسانید. در کتاب کامل ابناثیر آمده است:
«خدانشناسانی از اهواز به گرد خرّیج(خریت) درآمدند و ان و موالی و برخی نصارا و گروهی از اعراب به آنها پیوستند و از دادن خراج امتناع، و کارگزاران حضرت علی; را از آن شهر بیرون کردند.»
با تمام تحرّکاتی که آنها بعد از جنگ نهروان داشتند، ولی حضرت علی; توانست پس از شکست بزرگی که در نهروان بر آنها وارد ساخت، دستههای شورشی آنها را در هر جا که قیام میکردند، نابود سازد و پس از آن که همه تلاشهای آنها برای به دست آوردن حکومت و تعدیل شیوه معمول در انتخاب حاکم به شکست انجامید، و پس از ناکامی در تمامی موضعگیریهای انقلابی و غیرانقلابی خود، سرانجام تصمیم گرفتند حضرت علی; و معاویه و عمروبن عاص را ترور کنند و برای کشتن هر یک از این سه تن، یکی از افراد خود را نامزد و انتخاب کردند.
آنها در به شهادت رسانیدن حضرت علی; موفّق شدند ولی در ترور معاویه و عمروبن عاص شکست خوردند.[1]
در نقلی آمده است: با آغاز جنگ نهروان، به سرعت تمامی خوارج کشته و یا زخمی شدند، زخمیها به تعداد چهارصد نفر، به خانوادههایشان تحویل داده شدند، در مقابل از سپاه علی; تعدادی کمتر از ده نفر کشته داشت، از اجتماع خوارج در نهروان کمتر از ۱۰ نفر فرار کردند که یکی از آنان «عبدالرحمن بن ملجم مرادی» قاتل امام علی; بود.[2]
اگرچه در جنگ نهروان بسیاری از خوارج کشته شدند، تعدادی از آنها برای فرار از مرگ توبه کرده و به محض آنکه به کوفه بازگشتند، دوباره ساز مخالف زدند. این افراد به همراهی خوارج دیگر بلاد و بازماندگان مقتولان نهروان، هسته اصلی خوارجِ پس از نهروان را ایجاد کردند. در طی سالهای 38 تا 40 هجری، گروههای کوچک خوارج هر از چند گاهی، به اطراف حمله کرده و با پیروی از نهروانیان، خویش را به مهلکه میانداختند. بلاذری و ابن اثیر از پنج دسته از ایشان یاد کرده اند. اینان در گروه های دویست تا سیصد نفری به شهرها حمله میکردند و البته همیشه با ارسال سپاهی از سوی حضرت امیر; سرکوب میشدند.[3]
در سال 40 هجری، عدّهای از خوارج در مکه جمع شده و نقشه قتل امام علی;، معاویه و عمروبن عاص را طرّاحی کردند و تعدادی داوطلب انجام این کار شدند. مطابق با این توطئه، امام علی; به شهادت رسید؛ اما معاویه در نماز جماعت حاضر نشد و از ترور جان سالم به در برد و عمرو بن عاص نیز زخمی شد.[4]
در دوران معاویه، خوارج بارها قیام کردند و هر بار سرکوب شدند. یکی از قیامهای مهم خوارج در این دوران، قیام «مستورد بن علفه تمیمی» است. وی در حیره به جمعآوری نیرو و سلاح پرداخت و در سال 43 هجری خروج کرد. حاکم اموی کوفه، «مغیرة بن شعبه معقل بن قیس» از یاران وفادار امام علی; را ـ که البته به فرمان امام; عمل نکرد و با خوارج جنگید ـ[5] با سه هزار سپاهی به مصاف خوارج فرستاد. دیدگاه خوارج در نامه رهبر خوارج منعکس شده است. وی در نامهای به یکی از فرماندهان جناح مقابل نوشت: «ما قومی هستیم که از تعطیلی احکام غمگین بوده، تو را به کتاب خدا و سنّت پیامبر و ولایت ابوبکر و عمر و برائت از عثمان و علی; دعوت میکنیم. اگر بپذیری به راه راست در آمدهای، وگرنه هیچ عذری نداری و باید آماده جنگ شوی».[6]
در این جنگ، هم «معقل بن قیس» و هم «مستورد بن علفه» کشته شدند و بعد از آن حدود بیست سال از شورش خوارج چندان خبری نبود و شورش مهمی صورت نگرفت، اگرچه شورشهای کوچکی در گوشه و کنار جهان اسلام صورت میگرفت که در ذیل سال های 46، 50، 52، 58 و 61 در کتب تاریخی ثبت شده است. این گروهها از خوارج نخستین بودند که میتوان از آنها با نام «محکّمه نخستین» یاد کرد. در این دوران، یعنی از سال 38 هجری تا سال 65 هجری، هسته اولیه عقاید خوارج شکل گرفت و کمکم اختلافات فکری میان آنان بروز کرد.[7]
نتیجهگیری:
بنابراین میتوان گفت در جنگ نهروان فقط پیکره اصلی خوارج در هم شکست و نابود شد، ولی افرادی که در زیر نام میبریم، از آنها باقی ماندند و به تبلیغ و شورش ادامه دادند:
[1] - الکامل ابناثیر؛ العراق فی ظلّ عهد الاموی، دکتر علی خرطبولی، ص60 و 61، به نقل از النظم الاسلامیه، گودفری خاورشناس؛ التبصیر فی الدین، اسفراینی، بخش خوارج، شیعه در برابر معتزله و اشاعره(الشیعة بین الأشاعرة و المعتزلة)، هاشم معروفالحسنی، ترجمه سیدمحمدصادق عارف، نشر بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول 1371، ص 53 و 54 و 55
[2] - بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۷۳-۳۷۵
[3] - بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص480ـ486؛ ابن اثیر، الکامل، ج2، ص182ـ 188؛ نیز بنگرید، یعقوب جعفری، خـوارج در تاریخ، ص55 59.
[4] - تاریخ طبری، ج4، ص110ـ113
[5] - حضرت; به یاران خود سفارش کردند که بعد از من با خوارج نجنگید، زیرا آنان در جـست و جوی حـقّند، اما به خطا رفته، بـاطل را حـق می پندارند.(نهجالبلاغه، خطبه 61)
[6] - تاریخ طبری، ج3، ص178ـ193، چاپ دارالکتب العلمیه بیروت؛ خوارج در تاریخ، ص80 85
[7] - پایگاه اطلاعرسانی حوزه: https://hawzah.net/fa/Article/View/98058
[8] - حضرت; پیشبینی خود را از آینده خوارج بیان کردند و فرمودند: «اگرچه نطفههائی از آنان در پشت مردان و رحم ن باقی خواهد مـاند، ولی آنها پس از من گرفتار خواری و ذلت، و طعمه شمشیر برّنده ستمکاران میشوند.» (نهجالبلاغه، خطبههای 58 و 60)
طبری در تاریخ خود، به نقل از عبدالرّحمنبنجُندَب مینویسد: آنگاه که خواستند فیصلهنامهای میان امیرمومنان علی علیهالسلام و معاویه نگاشته شود، امیرمؤمنان علیهالسلام به کاتب فرمودند: «بنویس: این، توافقنامهاى است میان امیرمؤمنان علىّ بن ابىطالب و معاویه بن ابىسفیان».
اما عمرو بن عاص به کاتب گفت: نام او و پدرش را بنویس و لقب «امیرالمؤمنین» را برایش ننویس، که او امیر ایشان است نه ما!.[1]
امیرمؤمنان علیهالسلام فرمودند: «الله اکبر! سنّت برابرِ سنّت و مانند به مانند! من در روز صلح حدیبیّه، کاتب پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله بودم که پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله به من فرمودند: «بنویس: هذا ما تَصالَحَ عَلَیهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله صلیاللهعلیهوآله وَ سَهلُ بنِ عَمرو؛ این، توافقنامه محمّد پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله با سهیل بن عمر است».
اما سهیل به پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله گفت: لقب «رسولالله» را حذف کن، که ما آن را براى تو نمىپذیریم و پیامبرىِ تو را گواهى نمىدهیم. و تنها نام خود و پدرت را بنگار.
من از زدودن آن ابا کردم؛ و خواستار آن بودم که آن را پاک نکنم؛ امّا پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «اى على! آن را پاک کن. زود است که تو نیز به چنین امرى خوانده شوى، حال آن که بر آن مجبورى».
عمرو بن عاص گفت: چنین کارى، به آن حکایت تشبیه مىگردد، حال آن که آنان کافر بودند و ما مؤمنیم؟! سبحانالله، ما را به کافران تشبیه میکنی، در حالی که مؤمن هستیم؟
امیرمؤمنان علیهالسلام فرمودند: «اى پسر نابغه! چه هنگام، تو یاور فاسقان و دشمنِ مؤمنان نبودهاى؟ آیا جز به مادرت شباهت دارى که تو را پس انداخت؟».
آنگاه اشعث بن قیس گفت: این لقب «امیرالمؤمنین» را پاک کن!
فشار بعضی از یاران امام علیهالسلام که لقب أمیرالمؤمنین را از کنار نام خود بردارد، بر مظلومیّت آن حضرت علیهالسلام جلوه تازهای بخشید؛ ولی در مقابل، گروهی از یاران صدّیق امام، با شمشیرهای بیرون آمده از غلاف، به حضور آن حضرت علیهالسلام آمدند و گفتند: فرمان بده تا ما اجرا کنیم، عثمانبن حنیف آنان را پند داد و گفت: من در صلح حدیبیّه بودهام و ما نیز فعلاً همان راه پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله را میپیماییم.
به روایت یعقوبی، وقتی بر سر لقب «امیرالمؤمنین» برای امام علی علیهالسلام هنگام نوشتن صلحنامه، میان نمایندگان دو سپاه اختلاف افتاد، اشعث از کسانی بود که خواستار محو این لقب در آن نامه شد و مالکاشترنخعی سخت به او اعتراض کرد.[2]
آن گاه توافق نامهای نوشته شد که متن آن از این قرار بود:
به نام خداوند بخشنده مهربان
این، توافق نامهاى است میان علىّ بن ابى طالب و معاویه بن ابىسفیان. علىّ بن ابی طالب، آن را بر کوفیان و همراهان مؤمن و مسلمانشان نافذ مىداند؛ و معاویه نیز بر شامیان و همراهان مؤمن و مسلمانشان.
ما - طرفین - به حکم خدا و کتاب او سر فرود مى آوریم و هیچ چیز، جز آن، مایه وحدت ما نیست. کتاب خدا از آغاز تا پایان، میان ما داور است؛ آنچه را زنده داشته، زنده مىداریم؛ و آنچه را میرانده، مىمیرانیم.
توافق کردیم که آنچه این دو داور، عبدالله بن قیس(ابو موسى اشعرى) و عمرو بن عاص قرشى، در کتاب خدا بیابند، به آن عمل کنند و آن جا که در کتاب خدا حکمى نیابند، به سنّت عادلانه که مایه اتّفاق باشد و نه پراکندگى، رفتار نمایند.
و نیز دو داور از على علیهالسلام و معاویه و لشکریانشان عهد و پیمان، و از مردم اطمینان مىستانند که خویشتن و خاندانشان در امان باشند و امّت، آن دو را بر آنچه بدان حکم مىکنند، یارى دهند.
به موجب این عهد و پیمان خدایى، بر مؤمنان و مسلمانانِ از هر دو طرف واجب است که آنچه را در این پیماننامه مىآید و حکم آن دو داور بر مؤمنان ایجاب مىکند، بپذیرند. پس تضمین امنیّت، پیروى از حق، و فرو نهادنِ سلاح، تعهّدى است که ایشان براى خود، خویشاوندان، اموال، و حاضر و غایب خویش مىپذیرند.
و به موجب این عهد و پیمان خدایى، بر عبدالله بن قیس(ابو موسی اشعری) و عمرو بن عاص واجب است که میان این امّت، داورى کنند و آن را به جنگ و تفرقه نکشانند که [اگر چنین کنند] به عصیان افتادهاند.
و زمان داورى، در ماه مبارک رمضان(هشتماه بعد) است[3] و اگر بخواهند آن را تمدید کنند، باید با رضایت هر دو طرف باشد. اگر یکى از دو داور [ابو موسی اشعری و عمرو بن عاص در این مدّت] وفات یابد، امیرِ هر گروه از میان عدالتپیشگان دادگر، براى وى جانشینى بر مىگزیند. و هر کس از مفاد این پیماننامه سرپیچد و راه انکار و ستم در پیش گیرد، امّت را بر ایشان غلبه خواهد بود.
مکان داورىِ ایشان که در آن به حکمیّت بنشینند، «دُومَةُالجَندَل» خواهد بود؛ جائی که با کوفیان و شامیان به یک اندازه فاصله داشته باشد.[4]
این مفاد حکمیت، میان حضرت على علیهالسلام و معاویه، در روز چهارشنبه، سیزدهم صفرِ سال 37 هجرى نگاشته شد.[5]
برخی محقّقان بر این عقیدهاند، مسئلهای که قرار شد در دومهالجندل توسط داوران مورد بحث و بررسی قرار گیرد این بود که آیا عثمان مظلوم کشته شده است یا خیر؟[6]
[1] - حضرت علی علیهالسلام به کاتب فرمودند بنویس: «هذا مَا تَقاضی عَلیه علیّ أمیرُالمُؤمِنینَ وَ مُعاویةُ بن أبی سُفیان و شیعَتُهُما فیما تَراضَیا بِه مِن الحُکمِ بِکتابِ الله وَ سُنَّةِ نَبیِّه(ص)؛ این بیانیه ای است که علی أمیرمؤمنان و معاویه و پیروان آن دو، بنا بر آن، داوری کتاب خدا و سنّت پیامبر(ص) او را پذیرفته اند.»
در این هنگام معاویه برآشفت و گفت: بد آدمی است کسی که فردی را به عنوان أمیرمؤمنان بپذیرد و آن گاه با او نبرد کند، عمروعاص فوراً به کاتب امام(ع) گفت: نام علی و نام پدر او را بنویس، او امیر شماست نه امیر ما، «أحنف» سردار شجاع سپاه امام(ع) به آن حضرت گفت: مبادا لقب أمیرمؤمنان را از کنار نام خود پاک کنی، تن به این کار مده، هر چند به کشت و کشتار انجامد. سخن به درازا کشید و بخشی از روز به مذاکره به این مطلب گذشت و امام(ع) حاضر به حذف لفظ أمیرمؤمنان از کنار اسم خود نشد، أشعث بن قیس که در سپاه امام دائماً بر ضدّ امام کار میکرد و با معاویه سر و سرّی داشت، اصرار ورزید که این لقب برداشته شود. اینجا بود که امام(ع) خاطره تلخ صلح حدیبیّه را بازگو کردند. (وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص ٥٠٨؛ الإمامة و السّیاسة، ابن قتیبه دینوری، جلد،١ ص ١١٢)
[2] - یعقوبی، تاریخ یعقوبی، دار صادر، ج۲، ص۱۸۹
[3] - نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ۱۳۸۲ق، ص۵۰۴
[4] - شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۱۴۲
[5] - تاریخ الطبری، ج 5، ص 52و53؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص388؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 111؛ الإمامة و الة، ج 1، ص 151؛ الأخبار الطوال، ص 194؛ الفتوح، ج 4، ص 201؛ الأمالی للطوسی، ص 187، ح 315؛ وقعة صفّین، ص 508؛ دانش نامه امیرالمؤمنین، محمّد محمّدی ری شهری، سازمان چاپ و نشر دار الحدیث، قم، 1386هـ ش، چاپ اوّل، ج6، ص 203-207؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 103 – 104؛ فروغ ولایت، جعفر سبحانی، ص 660 – 658؛ کامل إبن أثیر، جلد ٣، ص١٦٣؛ فروغ ولایت ص593 و ص594 به نقل از مروج الذهب ج2, ص403 تاریخ طبرى ج3, ص49, الاخبار الطوال ص195؛ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص ٥٠٨؛ الإمامة و السّیاسة، ابن قتیبه دینوری، جلد،١ ص ١١٢
[6] - مادلونگ، جانشینی حضرت محمد (ص)، ۱۳۸۵ش، ص۳۶۴
قبل از شروع جنگ نهروان که میان لشکریان حضرت علی علیهالسلام و خوارج در گرفت، زمانی که حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام درباره علل قیام آنها و اتشان سؤال کردند، آنها اعتراضات مختلفی کردند که حضرت امیر علیهالسلام به تمامی آنها پاسخ قانعکنندهای دادند، تا جائیکه بسیاری از لشکر خوارج توبه کردند و به حضرت امیر علیهالسلام ملحق شدند.
یکی از اعتراضات خوارج این بود که گفتند: چرا در صلحنامه میان خود و معاویه، لقب «امیرالمؤمنین» را از خودت حذف کردی؟
حضرت علیهالسلام در پاسخ فرمودند: من به پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم تأسّی جستم، هنگامی که میان او و سهیلبن عمرو صلحنامهای(صلح حدیبیه) نوشته شد، عنوان «رسول» را از خویش حذف کرد، زیرا سهیل در آن زمان نپذیرفت که پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم صفت «رسالت» را به خود نسبت دهد و به آن حضرت صلیاللهعلیهوآلهوسلم گفت: اگر ما تو را پیامبرخدا میدانستیم با تو مخالفت نمیکردیم.
به خاطر همین، پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم به من گفت: آن عنوان را پاک کن و من نیز آن را پاک کردم و نوشتم: «این است آنچه بر آن توافق کردند محمدبن عبدالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم و سهیلبن عمرو.»
پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم در آن روز به من فرمودند: «یاعلی علیهالسلام! تو نیز به نظیر این واقعه دچار خواهی شد.»
این واقعه، همان صلحنامه جنگ صفّین بود که عمروبنعاص به کاتب خود گفت: لقب «امیرالمؤمنین» را از ابتدای نام مبارک حضرت علی علیهالسلام پاک کند، زیرا او امیر و سرور ما نیست.[1]
نکته:
یکی از عللی که پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم و حضرت امیر علیهالسلام قبول کردند که عبارات مدّنظر حذف شود، شاید بتوان گفت این باشد که: مصلحت و حکمتِ وجود این عبارات در صلحنامه، بسیار کمتر از مصلحت و حکمتی بود که اقتضاء داشت به خاطر آنها این صلحنامهها نوشته شود. لذا پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم و اهلبیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام)، هیچگاه مصلحت کثیر را فدای مصلحت قلیل نمیکردند و به خاطر یک عنوان، قرارداد و صُلحی که ضرورت و مصلحت، آن را برای جامعه و امّت اسلامی اقتضاء میکرد را فسخ و ساقط نمیکردند.
[1] - اسفراینی، التبصیر فی الدین، بخش خوارج؛ شیعه در برابر معتزله و اشاعره(الشیعة بین الأشاعرة و المعتزلة)، هاشم معروفالحسنی، ترجمه سیدمحمدصادق عارف، نشر بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول 1371، ص 53؛ دانش نامه امیرالمؤمنین، محمّد محمّدی ری شهری، سازمان چاپ و نشر دار الحدیث، قم، 1386هـ ش، چاپ اوّل، ج6، ص 203-207؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 52و53؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص388؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 111؛ الإمامة و الة، ج 1، ص 151؛ الأخبار الطوال، ص 194؛ الفتوح، ج 4، ص 201؛ الأمالی للطوسی، ص 187، ح 315؛ وقعة صفّین، ص 508.
در این باره اقوال مختلفی بیان شده است؛ از جمله:
1. بعد از جنگ صفین و جدا شدن از سپاه حضرت علی;، خوارج تصمیم گرفتند «نهروان» را پایگاه خود قرار دهند. در جریان حرکت خود به سوی نهروان با عبدالله بن خباب بن ارت و همسرش برخورد کردند. به او گفتند: یکی از احادیثی را که از پیامبرخداa شنیدهای برای ما بازگو کن.
پاسخ داد: پدرم برایم نقل کرد که پیامبرخداa فرموده است: «پس از من فتنهای وقوع خواهد یافت که در آن نشسته، بهتر از ایستاده، و ایستاده بهتر از رونده و رونده بهتر از دونده است و هر کس را ممکن باشد که در این فتنه کشته شود، برای او بهتر است تا کشنده باشد.»
سپس به او گفتند: درباره ابوبکر و عمر چه میگوئی؟ وی آن دو را ستایش کرد، همچنان که عثمان را در شش سال اوّل خلافتش ستود.
و چون درباره حکمیّت از او پرسیدند، پاسخ داد: همانا علی; به کتاب خدا از شما داناتر، و در محافظت بر دینش سختتر و بینش او بیشتر است.
به او گفتند: تو از مردان بر اساس نام آنها پیروی میکنی. سپس او را به کنار رودخانه کشانیدند و او در حالی که قرآن به گردنش آویزان بود، به کتاب خدا پناهنده شد. گفتند: همین قرآن که به آن پناهنده شدهای دستور کشتن تو را به ما میدهد.
سپس سر از تنش جدا کردند. پس از آن به سراغ زنش رفتند و شکم او را پاره کرده و جنین او را بیرون آوردند. پس از کشتن آن با یک نصرانی برای خرید درخت خرمائی وارد معامله شدند تا از میوه آن استفاده کنند. نصرانی درخت را رایگان به آنها بخشید. آنان نپذیرفتند و جز با دادن بهای آن حاضر به تصرّف در آن نشدند. نصرانی به آنها گفت: آنچه از شما میبینم بسیار شگفتآور است. مردی مانند عبدالله بن خبّات را میکشید ولی درخت خرمائی را بدون پرداخت بهاء آن نمیپذیرید.[1]
2. خوارج، عبدالله و همسرش را در مسیر بصره به کوفه دستگیر کردند[2] و نظر وی درباره را حضرت علی; قبل از حکمیت و پس از آن را جویا شدند و وی را از شیفتگان حضرت علی; یافتند.[3]
خوارج ابتدا به عبدالله امان داده و از او خواستند حدیثی از پیامبراکرمa نقل کند، عبدالله گفت: پدرم از رسول خداa روایت کرده است، بعد از من فتنهای پیش میآید که قلب مَرد در آن میمیرد، همچنان که بدنش میمیرد، شب مؤمن است و روز کافر.» این حدیث به مذاق آنان خوش نیامد و گفتند: به خدا سوگند، تو را طوری خواهیم کشت که قبل از تو کسی آن طور کشته نشده باشد.
آن گاه وی را گرفته و دستهایش را بستند. وی را همراه همسرش که حامله بود به زیر درخت خرمایی آوردند. در این هنگام خرمایی از آن درخت بر زمین افتاد، یکی از خوارج آن خرما را خورده و مورد اعتراض دوستانش قرار گرفت که آیا بدون اجازه خرمای دیگری را میخوری. مرد خرما را از دهان بیرون انداخت. یکی از خوارج شمشیر کشید و خوکی از اهلذمّه را کُشت. بعضی از همراهان، معترض شدند. مردی که خوک را کشته بود، نزد صاحب آن رفته و صاحب آن را راضی کرد.
ابنخباب وقتی کارهای آنان را دید، گفت: اگر شما در آنچه انجام میدهید صادق باشید، آسیبی از شما به من نخواهد رسید. به خدا سوگند من در اسلام کاری انجام ندادهام که موجب بیرون رفتن من از اسلام گردد. من مؤمن هستم، شما به من امان دادید.[4]
خوارج گفتند: کشتن تو و این خوک برای ما یکسان است و وی را به شهادت رسانده[5] و خونش در آب جاری شد. سپس به سراغ همسر عبدالله رفتند، وی گفت: من زنم آیا از خدا نمیترسید. اما آنان شکشمش را پاره کردند[6] و جنین او را نیز سر بریدند.[7]
قاتل وی «مسعر بن فدکی تمیمی» بود.[8] ابنخبّاب را اوّلین شهید، توسط خوارج دانستهاند.[9]
[1] - الکامل، مبرّد، ج2، ص143؛ شیعه در برابر معتزله و اشاعره(الشیعة بین الأشاعرة و المعتزلة)، هاشم معروفالحسنی، ترجمه سیدمحمدصادق عارف، نشر بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول 1371، ص 51 و 52
[2] - أسدالغابة،ج۳، ص۱۱۹
[3] - إحقاقالحق، الشوشتری،ج۳۲، ص۵۳۳؛ امامت وت، ابن قتیبه دینوردی، ترجمه، ص۱۷۵
[4] - امامت وت، ابن قتیبه دینوردی، ترجمه، ص۱۷۵
[5] - موسوعة التاریخ الإسلامی، الیوسفی الغروی،ج۵، ص۲۳۸
[6] - أسدالغابة،ج۳، ص۱۱۹
[7] - امامت وت، ابن قتیبه دینوردی، ترجمه، ص۱۷۵
[8] - الفصول المهمة، ابن صباغ المالکی،ج۱، ص۴۵۵، پاورقی
[9] - شرح الأخبار، القاضی نعمان، ج۲، ص۱۸
بعد از ماجرای حکمیّت در جنگ صفّین و پیروزی سپاه معاویه با نیرنگ و فریب، بسیاری از یاران امیرالمؤمنین(ع) به نشانه اعتراض و مخالفت در قبول حکمیّت، از آن حضرت(ع) جدا شدند و فرقه خوارج را تشکیل دادند. از آنجا که بعد از جنگ صفّین و جدا شدن از آن حضرت(ع)، برای مدّتی به روستائی نزدیک کوفه به نام «حروراء» پناه بردند، به آنها «حروریّه» نیز میگویند.
متأسفانه باید گفت بعد از رحلت هر یک از انبیای الهی، بسیاری از پیروان آنان از مسیر اصلی که توسط پیامبرانشان تعیین شده بود، منحرف شدند. پیامبراکرمa که با علم نبوّت، آینده امّت خود را به روشنی میدیده است، در روایات متعدّدی (احادیث افتراق امّت) از این امر خبر داده است.
احادیث «افتراق امّت» را محدثان سنّى[1] و محدّثان شیعه با سندهاى مختلف نقل کردهاند.[2] این حدیث در منابع شیعی از جمله، خصال شیخ صدوق8، تفسیر عیّاشی و احتجاج طبرسی آمده است.[3] گفتنی است که این احادیث دارای تواتر معنوی میباشند، یعنی گرچه از نظر کلامات متن، تفاوتهایی با هم دارند، اما معنای همه آنها یک چیز(افتراق امّت) است.
بر طبق این روایت افتراق، پیامبراسلام(ص) پیشبینى کرده است که امّتش بعد از او به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهند شد.
صحیحترین سند حدیث افتراق امّت، حدیثی است که مرحوم کلینی8 در کتاب کافی از امام محمد باقر(ع) نقل کرده است. سند و متن این حدیث به عنوان نمونه بررسی میشود.
سند حدیث:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ;.
احادیث از نظر سند، تقسیمات مختلفی دارند. اگر تمام افراد حدیث از شیعیان و ثقات (انسانهای مورداطمینان) باشند، حدیث از نظر اصطلاحات حدیثشناسی «صحیح» است، و اگر احیاناً افرادی که در یک سند واقع شدهاند همه از بزرگان عصر خود و اجلّاء باشند در این صورت اعتماد به صدور حدیث بسیار بیشتر میشود.
حدیث امام باقر; نیز از جملۀ این احادیث است؛ زیرا تمام افراد موجود در سند، همه از بزرگان و اجلّاء هستند:
بنابراین؛ حدیث از نظر سند، صحیح و متّصل است.
متن حدیث:
این حدیث در تفسیر آیۀ 29 سوره زمر وارد شده است که امام; در آن میفرمایند: «إِنَّ الْیَهُودَ تَفَرَّقُوا مِنْ بَعْدِ مُوسَى; عَلى إِحْدَى وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً، مِنْهَا فِرْقَةٌ فِی الْجَنَّةِ وَ سَبْعُونَ فِرْقَةً فِی النَّارِ، وَ تَفَرَّقَتِ النَّصَارَى بَعْدَ عِیسَى; عَلَى اثْنَتَیْنِ وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً، فِرْقَةٌ مِنْهَا فِی الْجَنَّةِ وَ إِحْدَى وَ سَبْعُونَ فِی النَّارِ، وَ تَفَرَّقَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ بَعْدَ نَبِیِّهَاa عَلَى ثَلاَثٍ وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً، اِثنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِرْقَةً فِی النَّارِ وَ فِرْقَةٌ فِی الْجَنَّةِ، وَ مِنَ الثَّلاَثِ وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً ثَلاَثَ عَشْرَةَ فِرْقَةً تَنْتَحِلُ وَلایَتَنَا وَ مَوَدَّتَنَا، اِثنَتَا عَشْرَةَ فِرْقَةً مِنْهَا فِی النَّارِ وَ فِرْقَةٌ فِی الْجَنَّةِ وَ سِتُّونَ فِرْقَةً مِنْ سَائِرِ النَّاسِ فِی النَّارِ؛
یهود بعد از موسی(ع) به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند که تنها یکی از آن فرقهها در بهشت و بقیه در آتشاند. مسیحیان نیز بعد از عیسی(ع) به هفتاد و دو فرقه تبدیل شدند که یک گروه در بهشت و دیگر گروهها در آتشاند. اما این امّت بعد از رسولاسلام(ص) به هفتاد و سه فرقه تقسیم شدند که هفتاد و دو فرقۀ آن در آتش و تنها یک گروه در بهشتاند. از این هفتاد و سه فرقه، سیزده فرقۀ آن محبّت و ولایت ما اهلبیت= را دارند[8] اما تنها یک گروه از آنها وارد بهشت میشود و دوازده فرقۀ دیگر در جهنماند. بنابراین؛ این دوازده فرقه و شصت فرقه، از دیگر مردم در آتشاند.»[9]
در نتیجه سند و متن این حدیث صحیح است و با احادیث دیگری که در این زمینه وارد شده است، تأیید میشود. قابل توجه است که در احادیث بسیار زیادی که در این باب ذکر شده است، گروه نجات یافته را «شیعیان امام علی;» دانستهاند.[10]
[1] - ابنحنبل، ج ۳، ص۵۶۹؛ ابنابیعاصم، ج۱، ص ۷۵-۸۰؛ زیلعی، ج ۱، صص۴۴۷ الی ۴۵۰؛ متقی هندی، ج ۱، ص 209 الی 213
[2] - طباطبائی، محمد حسین، المیزان، ترجمه همدانی، ج3، ص 588، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374؛ جعفری، یعقوب، تفسیر کوثر،ج3، ص 443،بی جا، بی تا
[3] - مجلسی ، محمد باقر، بحارالانوار،ج28،ص4، موسسه الوفاء، بیروت،1404.
[4] - نجاشی، رجال نجاشی،ص 353، دفتر انتشارات اسلامی ، قم،1407
[5] - نجاشی، رجال نجاشی،ص 83، دفتر انتشارات اسلامی ، قم،1407
[6] - رجال کشی،ص 556
[7] - رجال نجاشی،ص 127 و رجال کشی، ص 10،انتشارات دانشگاه مشهد،1348
[8] - احتمالاً اشاره به فرقه های شیعی غیر دوازده امامی دارد.
[9] - کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج8، ص224، دار الکتب الاسلامیه، تهران،1368
[10] - بحار الانوار، ج28، ص2، باب افتراق الامة بعد النبی؛ مفید، ص۲۱۲ و ۲۱۳؛ مجلسی، ج۲۸، ص۱۰
درباره وضع شیعیان در دوران حکومت سلجوقیان یک منبع ارزشمند به زبان فارسی با عنوان «النقض» در دست است که نویسنده شیعی «عبدالجلیل قزوینی رازی» در زمانی بین سال 555 قمری(1160 میلادی) و 565 قمری(1170 میلادی) آن را تألیف کرده است.[1]
نام اصلی کتاب، «بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض» است، اما به «نقض» شهرت دارد. قزوینی، این کتاب را در ردّ کتابی به نام «بعض فضائح الروافض» نوشته است. نویسنده کتابِ «بعض فضائح الروافض» سنّی مذهب و ساکن ری بوده است.[2]
در اینباره نقلهای متفاوتی وجود دارد، از جمله:
نکته: شاید بتوان بین این دو دسته اخبار که بعضی چندساعت و بعضی پانصدسال نقل کردهاند، جمع کرد. به این صورت که آن دسته از اخباری که چند ساعت را بیان میکنند، منظور ساعت دنیوی نیست بلکه ساعت اخروی است که تقریباً معادل 83 سال و 4 ماه است. و آن دسته از روایاتی که پانصد سال را ذکر میکنند، منظور ساعت دنیوی است.
امکان هم دارد که منظور، همان ساعات دنیوی باشد، همانطور که روایتِ یکی مانده به آخر، صریحاً همین را بیان میکند و نقل سوّم (پانصدسال) که از ابنعباس روایت شد، صحیح نباشد.
[1] - تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، محمدبن جریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، شابک دوره: 6-199-331-964، چاپ ششم 1383، انتشارات اساطیر، جلد اول، ص 71 و 72
[2] - همان
[3] - همان
[4] - تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 1، ص 369؛ النور المبین فی قصص الأنبیاء و المرسلین، ج 1، ص 35؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج 11، ص 142؛ الخصال، ج 2، ص 396؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 183؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 64
[5] - النور المبین فی قصص الأنبیاء و المرسلین، ج 1، ص 45؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج 11، ص 188؛ التفسیر (للعیاشی)، ج 2، ص 10؛ تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 5، ص 57؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 525 و ج1 ص 193؛ تفسیر الصافی، ج 1، ص 122؛ تفسیر القمی، ج 1، ص 45؛ تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص 14
اقوال در این زمینه عبارتند از:[1]
عبدالله بن سلام درباره حدیث پیامبراکرم که فرموده است: «در روز جمعه، ساعتی است که بنده هر چه از خدا بخواهد مستجاب میشود.» گوید: میدانم که آن چه ساعتی است. آن، آخرین ساعت روز است که آدم در آن خلق شد و خدای متعال فرمود: «انسان، شتابان آفریده شد.»
از مجاهد نقل شده است که درباره گفتار خدای متعال که انسان را شتابان آفریدهاند[2]، گفته بود: وی آدم بود، که آخر روز، پس از چیزهای دیگر آفریده شد و چون روح به چشم و زبان و سرش رسید و هنوز به پائینش نرسیده بود، گفت: «پروردگارا، پیش از غروب آفتاب خلقت مرا به پایان برسان.»
ابنوهب درباره همین آیه[3] میگوید: آدم را در آخر روز آفریدند و خلقت وی، شتابان بود و برای همین عجول شد.
[1] - تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، محمدبن جریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، شابک دوره: 6-199-331-964، چاپ ششم 1383، انتشارات اساطیر، جلد اول، ص 70 و 71
[2] - خُلِقَ الْإِنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ؛ سوره مبارکه انبیاء، آیه شریفه 37
[3] - خُلِقَ الْإِنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ؛ سوره مبارکه انبیاء، آیه شریفه 37
در اینباره اقوال و روایات مختلفی وجود دارد، از جمله:[1]
جمعبندی و نتیجهگیری:
درباره کیفیت خلقت و حوادث مقرون به آن، اقوال مختلفی بیان شده است، ولی نکته مورد اتّفاق این است که انسان از خاک و گِل آفریده شده است.
برخلاف تصوّر عامیانه که میان مردم رواج دارد، ابلیس از درجه و اعتبار ویژهای نسبت به ملائکه برخوردار نبود و جزو طبقات پائین و معمولی محسوب میشد.
«أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ; عَنْ إِبْلِیسَ، أَ کَانَ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ أَمْ کَانَ یَلِی شَیْئاً مِنْ أَمْرِ السَّمَاءِ؟ فَقَالَ;: لَمْ یَکُنْ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ وَ لَمْ یَکُنْ یَلِی شَیْئاً مِنْ أَمْرِ السَّمَاءِ وَ لا کَرَامَةَ؛[1] جمیل بن درّاج گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم: که آیا شیطان از فرشتگان بود یا کارى از کارهاى آسمان به او سپرده شده بود؟ حضرت; فرمودند: نه از فرشتگان بود و نه کارى به او سپرده شده بود و نه دارای احترام و کرامتى بود.»
این روایت شریفه به صراحت بیان میکند که ابلیس، نه جزو کارگزاران و تدبیرکنندگان امور آسمانی بود، و نه جزو ردههای بالا که دارای کرامت و امتیاز بالائی هستند. بنابراین میتوان گفت که ابلیس که از جنّیان بود و در صفوف فرشتگان داخل شده بود، از افراد معمولی و طبقه پائین محسوب میشد.
ابلیس
[1] - الوافی، ج 26، ص 507؛ الکافی، ج 8، ص 274؛ تفسیر الصافی، ج 1، ص 107؛ التفسیر (للعیاشی)، ج 1، ص 33؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج 11، ص 148 و ج60 ص 217؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 177؛ تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 1، ص 353
از ابن جریح روایت کردهاند که:[1] «هیچک از فرشتگان، جز ابلیس، ادّعای خدائی نکرد.»
از قتاده روایت کردهاند[2] که این گفتارِ خدای عزّوجل که میگوید: «وَمَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلَٰهٌ مِنْ دُونِهِ فَذَٰلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذَٰلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ؛[3] و هر کس از آنها(ملائکه) بگوید: من جز خدا، معبودی دیگرم، کیفر او را جهنّم میدهیم! و ستمگران را اینگونه کیفر خواهیم داد.» درباره ابلیس است که دشمن خداست و دعوی خدائی کرد، و خداوندمتعال نیز او را ملعون و مطرود کرد و فرمود: سزای او را جهنّم میدهیم که سزای ستمکاران چنین است.
[1] - تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، محمدبن جریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، شابک دوره: 6-199-331-964، چاپ ششم 1383، انتشارات اساطیر، جلد اول، ص 51 و 52
[2] - تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، محمدبن جریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، شابک دوره: 6-199-331-964، چاپ ششم 1383، انتشارات اساطیر، جلد اول، ص 51 و 52
[3] - سوره مبارکه انبیاء، آیه شریفه 29
واضح است که هیچ کتابی به جز قرآن که وحیالهی و مصون از خطا است را نمیتوان به طور کامل معتبر شمرد و بدون تحقیق آن را پذیرفت مخصوصاً کتابی که در علوم نقلی و تاریخی است نه عقلی و استنباطی. اعتبار یک کتاب به مطالب داخل آن است و اعتبار مطالب نیز باید هر کدام جداگانه بررسی شود. اگر تمام مطالب، بعد از بررسی، معتبر شمرده شدند، میتوان گفت که آن کتاب، یک کتاب صددرصد معتبر است، و اگر مطالبی غیرمعتبر در آن کتاب یافت شد، به همان درصد و اندازه، از اعتبار کتاب کم میشود.
تاریخ طبری نیز از این قاعده مستثنا نیست و نمیتوان به صورت کلّی گفت که کتابی معتبر یا غیرمتعبر است، بلکه باید همان مطلب مورد نظرمان را که در کتاب آمده بررسی کنیم تا پی به اعتبار و عدم اعتبارش ببریم. به طور کلّی میتوان گفت که تاریخ طبری کتابی است که هم مطالب معتبر در آن یافت میشود و هم مطالب غیرمعتبر که شناخت آنها نیازمند تحقیق و پژوهش است. خود طبری هم به این مطلب اذعان دارد. او در ابتدای کتابش مینویسد:
«خواننده کتاب بداند، آنچه در کتابم آوردهام، تکیه بر گفته راویان بوده است نه حجّت و استنباط عقلی جز در موارد اندکی. اگر به مطالبی برخوردید که تعجب شما را برانگیخت و برای شما قابل قبول نبود، بدانید که این مطالب از من نیست و فقط آنها را از قول ناقلان برای شما نقل کردهام.»[1]
بنابراین خود طبری نیز به این امر اذعان دارد که این کتاب، فقط یک جمعآوری از اقوال افراد است و اعتبار و عدم اعتبار آن نیازمند تحقیق و پژوهش است.
[1] - تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، محمدبن جریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، شابک دوره: 6-199-331-964، چاپ ششم 1383، انتشارات اساطیر، جلد اول، ص6
فرقه بیانیه، فرقهای از غالیان شیعه و طرفداران «بیان بن سمعان» هستند. بیان بن سمعان از نژاد عرب بود. برخی منابع از او با عنوان «تمیمی» یاد کردهاند، اما شواهد محکمی وجود دارد که او ارتباطی با این قبیله نداشته است. به قول برخی، قول صحیح آن است که او از قبیله «بنونهد»، یکی از قبایل جنوب عربستان (یمن) بوده است.
مطابق برخی گزارشها؛ بیان زمانی پیرو شخصی به نام «حمزة بن عماره» بود. حمزه که هوادار گروهی با عنوان «کربیه» یا «کریبیه» بود، ادّعا کرد «محمد بن حنفیه» خداست و خودش پیامبر است. با این حال، برخی در اتّحاد و همراهی بیان بن سمعان با حمزه تردید کردهاند؛ زیرا وی بر خلاف حمزه و کربیه، رهبری ابوهاشم، فرزند محمد بن حنفیه را به رسمیت شناخت.[1]
نام او در برخی کتب، «بنانبنسمعانالتمیمیالنهدی» است و فرقه او را «بنانیه» گفتهاند.[2]
بیان را از غُلات شمردهاند، زیرا او به الوهیت حضرت علی; معتقد بود و میگفت که در حضرت علی; جزئی الاهی حلول کرده و با جسد او یکی شده است. او بر این باور بود که حضرت علی; از غیب خبر میداد و با همین علم غیب در جنگها شرکت میکرد و پیروز میشد. این سخن حضرت علی; را که «درِ خیبر را نه با نیروی جسمانی، بلکه به قدرت ملکوتی از جای کندم»، شاهد بر ادّعای خود گرفته است.[3]
به نظر بیان، آن نیروی ملکوتی در نفس علی; مانند چراغ در چراغدان بوده و نور الهی مانند روشنایی چراغ است. بیان میگفت که جزئی از خداوند به گونهای از تناسخ به او منتقل شده، از این رو شایستگی امامت و خلافت را یافته و این جزء الهی، همان است که در آدم; بود و به جهت آن شایستگی پیدا کرد تا فرشتگان بر او سجده کنند. او همچنین مراد از آیه «هل ینْظُرُون الاّ اَنْ یأتِیهُمُ اللهُ فی ظُلَلٍ من الغَمامِ»[4] را حضرت علی; میدانست که در تودههائی از ابر خواهد آمد در حالی که رَعْد، بانگ او و برق، تبسّم اوست.[5]
اخبار مذکور در رجال کشی، حاکی از مطرود بودن بیان، از نظر ائمه شیعه= است. در روایتی از امام رضا; آمده است: «بیان بر علیّ بن الحسین دروغ میبست و خداوند طعم گرمی آهن را به او چشانید.[6]
بیان بن سمعان از «مُشبّهه» بود و خداوند را دارای صورت و وجه میدانست و قائل بود که جسم خداوند از میان میرود و تنها صورتش بر جای میماند. او به دو آیۀ «کُلُّ شَیءٍ هالِک اِلاّ وَجَههُ»[7] و «وَیبقی وَجهُ رَبَّکَ ذوالجَلالِ وَ الإکرامِ»[8] استناد میکرد.[9]
به نوشته بغدادی،[10] بیان معتقد بود که خداوند مردی ازلی و از نور است. او بر آن بود که اسم اعظم را میداند و میتواند با آن، سپاهیان را شکست دهد. او مدّعی بود که ستاره زهره را خطاب میکند و زهره به او جواب میدهد.
به گفته نشوان حمیری، بیان معتقد بود که معبودش به صورت انسان است و ستارگان را میخواند و آنان به او پاسخ میدهند.[11]
به نوشته ابناثیر، بیان، حضرت علی و حسن و حسین= و محمد بن حنفیه و پس از او پسرش ابوهاشم را خدا میدانست.[12]
بیانیه معتقد بودند که پس از غیبت محمد بن حنفیه، وصیت به پسر او، «ابوهاشم عبدالله بن محمد» میرسد و این وصیت، وصیت پس از مرگ نیست، بلکه وصیت در حال حیات است، چنانکه رسول اکرمa، حضرت علی; و دیگران را در غزوات خود در مدینه جانشین میساخت؛ بدین ترتیب، او حجّت خدا بر خلق است و مردم باید از او اطاعت کنند.[13]
به گفته سعد بن عبدالله اشعری، گروهی از بیانیه میگویند که ابوهاشم همان امام قائم است که مُرده، ولی بازخواهدگشت و امامت را به عهده خواهد گرفت و مالک روی زمین خواهد شد و پس از او وصیّ دیگری نخواهد بود.[14]
به نوشته نوبختی[15]، بیان پس از فوت ابوهاشم ادّعای نبوت کرد. بیانیه معتقد بودند که ابوهاشم، بیان را «نبیّ» ساخت و آیه «هذا بَیانٌ للِنّاس»[16] دلالت بر نبوّت بیان دارد.[17]
بر اساس روایات، بیان، نامهای به امام باقر; نوشت و او را دعوت کرد تا به نبوتش اقرار کند. امام باقر; آورنده نامه، عمر بن عفیف اَزدی را توبیخ کرد.[18]
به عقیده این فرقه، ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه به امامت بیان بن سمعان تصریح کرده و او را پس از خود امام خوانده است. بدین قرار، بیانیه از جمله کسانی هستند که امامت را از خاندان بنی هاشم و آل علی= خارج ساخته و شخص دیگری را به امامت برگزیده اند. اینان در دستهبندی فِرَق شیعه، از جمله کَیْسانیه محسوب میشوند که پس از حضرت علی;، به امامت محمد بن حنفیه و پس از او به امامت ابوهاشم معتقد بوده اند.[19]
به نوشته طبری،[20]بیان و مُغیره بن سعید خروج کردند و خالد بن عبدالله قسری، حاکم کوفه در زمان هشام بن عبدالملک، آنان را کشت. بنا به یکی از روایات طبری، خالد، مغیره و بیان را گرفت و کشت. در روایت دیگرِ طبری[21] که مفصلتر است، خالد آنان را با شش یا هفت تن دیگر که خروج کرده بودند، گرفت و بهطور وحشتناکی آتش زد. روایتی که ذکری از خروج بیان و مغیره نمیکند، نسبت به روایت خروج ترجیح دارد، زیرا بسیار بعید است که تنها شش یا هفت نفر بتوانند در زمان حاکم مقتدری چون خالدبن عبدالله و خلیفه جباری مانند هشام بن عبدالملک خروج کنند.
ابنقتیبه نیز در عیونالاخبار،[22]هنگام سخن گفتن از کشته شدن آن دو، به خروج آنان اشارهای نکرده است.
[1] - تاکر، «بیان بن سمعان و بیانیه»، ص ۱۲۶ و 127
[2] - اشعری، تاریخ عقاید و مذاهب شیعه، ۱۳۷۱ش، ص۲۷۳
[3] - درباره این سخن ر.ک: صدوق، أمالی، ۱۴۰۰ق، ص ۴۱۵؛ مجلسی، بحار الانوار، ۱۴۰۳ق، ج ۲۱، ص ۲۶
[4] - سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 210
[5] - شهرستانی، الملل و النحل، قاهره، ج ۱، ص ۲۴۶
[6] - کشی، اختیار معرفة الرجال، ۱۳۴۸ش، ص ۳۰۲
[7] - سوره مبارکه قصص، آیه شریفه 88
[8] - سوره مبارکه رحمن، آیه شریفه 27
[9] - اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۱ش، ص ۳۷ـ۳۸
[10] - بغدادی، الفرق بین الفرق، ۱۹۹۸م، ص ۲۳۷
[11] - حمیری، الحور العین، ۱۹۷۲م، ص ۱۶۱و ۲۶۰
[12] - ابن اثیر، الکامل، ۱۳۹۸ق، ج ۴، ص ۲۳۱
[13] - اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۱ش، ص ۳۴
[14] - اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۱ش، ص ۳۷
[15] - نوبختی، فرق الشیعه، ۱۹۳۶م، ص ۳۴
[16] - سوره مبارکه آل عمران، آیه شریفه 138
[17] - اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۱ش، ص ۳۷
[18] - نوبختی، فرق الشیعه، ۱۹۳۶م، ص ۳۴؛ اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۱ش، ص ۳۷؛ شهرستانی، الملل و النحل، قاهره، ج ۱، ص ۲۴۶ـ ۲۴۷
[19] - علی بن اسماعیل اشعری، کتاب مقالات الاسلامیّین و اختلاف المصلّین، ج۱، ص۲۳، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰
[20] - محمدبن جریر طبری، تاریخ الطبری: تاریخ الامم و الملوک، ذیل حوادث سال ۱۱۹، ج۷، ص۱۲۸، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
[21] - محمدبن جریر طبری، تاریخ الطبری: تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۱۲۹، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
[22] - ابن قتیبه، کتاب عیون الاخبار، ج۲، ص۱۴۸، بیروت (بی تا).
اقوال مختلف در این زمینه عبارتند از:
نتیجهگیری و جمعبندی:
از آنجا که این روایات یا دارای سند نیستند و یا سند آنها ضعیف است، و یا با بعضی از معادلات عقلی ناسازگار هستند، لذا خیلی نمیتوان به آنها اعتماد کرد. بر فرض صحّت این روایات نیز، چنین قدّی، محال و غیرقابل امکان نیست.
[1] - تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، محمدبن جریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، شابک دوره: 6-199-331-964، چاپ ششم 1383، انتشارات اساطیر، جلد اول، ص73
[2] - تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، محمدبن جریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، شابک دوره: 6-199-331-964، چاپ ششم 1383، انتشارات اساطیر، جلد اول، ص74
[3] - همان
[4] - همان
[5] - کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ی، محمد، ج 8، ص 233، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق؛ جزائری نعمتالله، قصصالأنبیاء، ترجمه فاظمه مشایخ، ص 50
[6] - مجلسی، محمد باقر، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، محقق، مصحح، رسولی، سید هاشم، ج 26، ص 171- 176، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ دوم، 1404ق.
[7] - سیوطی، جلال الدین، تفسیر درّالمنثور، ج 1، ص 48؛ ابن کثیر، قصصالأنبیاء من القرآن و الأثر، ص 53؛ نجمی، محمد صادق، سیری در صحیحین، ص 150
[8] - رمزی، نعناعه، اسرائیلیّات و اثرها فی کتب التفسیر، دارالقلم، بیجا، بیتا رمزی، ص 376
درباره این سایت